فرودستلغتنامه دهخدافرودست . [ ف ُ دَ ] (اِ مرکب ) خوانندگی و گویندگی را گویند که چند کس آوازها را با هم یکی کنند و کوک سازند و با دائره و امثال آن اصول نگاه دارند. (برهان ). || (ص مرکب ) زیردست . مادون . مقابل بردست و زبردست و بالادست . (یادداشت بخط مؤلف ) : یکی بود از
فرادستلغتنامه دهخدافرادست . [ ف َ دَ ] (ق مرکب ) بیشتر با فعل آمدن به کار رود و بمعنی پیش آمدن باشد : مگر باز سپید آمد فرادست که گلزار شب از زاغ سیه رست ؟ نظامی .چو عیسی بر دو زانو پیش بنشست خری با چارپا آمد فرادست . <p class
فرادستفرهنگ فارسی عمیدآنکه بر دیگری تفوق و برتری دارد؛ بالاتر.⟨ فرادست آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. بهدست آمدن.۲. پیش آمدن.⟨ فرادست دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] سپردن؛ به دست کسی دادن.
فروداشتلغتنامه دهخدافروداشت . [ ف ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) فروگذاشت که به آخر رسانیدن و ختم کردن خوانندگی باشد. (برهان ). (اصطلاح موسیقی ) در اصطلاح موسیقی مقابل برداشت . (یادداشت بخط مؤلف ) : چون نوای طرب اینجا به فروداشت رسیدهرچه خواهی که بود آن تو، آن
فروگذاشتلغتنامه دهخدافروگذاشت . [ف ُ گ ُ ] (مص مرکب مرخم ) فروگذاشتن . فروگذار کردن .- فروگذاشت کردن ؛ نپرداختن به کاری و خودداری از انجام آن : فروگذاشت نمی کنم در باب او. (تاریخ بیهقی ). امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلافت را. (تاریخ بی
فروداشتفرهنگ فارسی عمید۱. تقصیر؛ کوتاهی.۲. (اسم) (موسیقی) قسمت آخر یک اجرا که برای حسن ختام میباشد: ◻︎ از پس هر شامگهی چاشتیست / آخر برداشت فروداشتیست (نظامی۱: ۶۳).
فرودستیلغتنامه دهخدافرودستی . [ ف ُ دَ ] (حامص مرکب ) فقر و تنگدستی . (یادداشت به خط مؤلف ). || زیردست دیگران بودن . (یادداشت به خط مؤلف ).
فرودستیلغتنامه دهخدافرودستی . [ ف ُ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به بنگاله که آن را فرودست نیز نامند. (از برهان ).
فرودستیلغتنامه دهخدافرودستی . [ ف ُ دَ ] (حامص مرکب ) فقر و تنگدستی . (یادداشت به خط مؤلف ). || زیردست دیگران بودن . (یادداشت به خط مؤلف ).
فرودستیلغتنامه دهخدافرودستی . [ ف ُ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به بنگاله که آن را فرودست نیز نامند. (از برهان ).