فرورفتهلغتنامه دهخدافرورفته . [ ف ُرو رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بزیررفته . پایین رفته .- فرورفته دم ؛ ستم کش و مغموم و بلادیده . (ناظم الاطباء). بی زبان . کسی که هرچه ستم کنند دم برنیاورد. || سپری شده . گذشته :
فرورفتهفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنچه سطح آن گود شده باشد.۲. [قدیمی، مجاز] گذشته؛ سپریشده: ◻︎ نه ازآن روز فرورفتهٴ عمر / پس پیشین خبری خواهم داشت (خاقانی: ۸۳).۳. [مجاز] مستغرق؛ مشغول.
شکستگی فرورفتهdepressed fracture, depressed skull fractureواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شکستگی بهویژه در جمجمه که در آن قسمتی از استخوان شکسته در استخوان یا بافت نرم اطراف آن فرو رود
شکستگی فرورفتهdepressed fracture, depressed skull fractureواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شکستگی بهویژه در جمجمه که در آن قسمتی از استخوان شکسته در استخوان یا بافت نرم اطراف آن فرو رود
شکستگی فرورفتهdepressed fracture, depressed skull fractureواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شکستگی بهویژه در جمجمه که در آن قسمتی از استخوان شکسته در استخوان یا بافت نرم اطراف آن فرو رود