فروسیتلغتنامه دهخدافروسیت . [ ف ُ سی ی َ ] (ع مص ، اِمص ) فروسة.سواری . سوارکاری . (یادداشت بخط مؤلف ). سواری اسب وشناختن اسب . (غیاث ). رجوع به فروسة و فروسیة شود.
بیشفروگشتhypercatabolismواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن مصرف انرژی بیمار بسیار بیشتر از حد عادی است و درنتیجه، نیاز غذایی او افزایش مییابد
میفروشدگویش خلخالاَسکِستانی: xərašə دِروی: xəruš.ə شالی: xəruš.ə کَجَلی: m.öröš.e/iya کَرنَقی: xurušə کَرینی: xurušə کُلوری: xərušə گیلَوانی: herušə لِردی: xurušə
میفروشدگویش کرمانشاهکلهری: feru:še:d گورانی: feru:te:d سنجابی: feru:še:d کولیایی: aferu:te: زنگنهای: feru:še:d جلالوندی: mafru:te: زولهای: mafru:te: کاکاوندی: mafru:te: هوزمانوندی: mafru:te:
اسب شناسیلغتنامه دهخدااسب شناسی . [ اَ ش ِ ] (حامص مرکب ) فن ّ معرفت انواع اسب و حالات آن . فُروسة. فروسیت . (منتهی الارب ).
درندگیلغتنامه دهخدادرندگی . [ دَ رَ دَ / دِ ] (حامص ) عمل درنده . حالت و صفت درنده . سبعیت . فروست . فروسیت . و رجوع به درنده و دریدن شود.
نیک سواریلغتنامه دهخدانیک سواری . [ س َ ] (حامص مرکب ) فروسیت . مهارت در سوارکاری : پشت سپه میر یوسف آنکه ستوده ست نزد سواران همه به نیک سواری .فرخی .
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن فضل بن جعفربن محمدبن محمدبن الجراح الخزاز، مکنی به ابوبکر. او از ابوبکربن درید و ابوبکربن السراج و ابوبکربن الأنباری سماع دارد و بسیاری از مصنفات آنان را روایت کرده است و به سال 381 هَ .ق . در گذشته است . ا
اردشیرمیرزالغتنامه دهخدااردشیرمیرزا. [ اَ دَ /دِ ] (اِخ ) ابن عباس میرزا متخلص به آگاه و ملقب به رکن الدوله وی در مبادی شباب تحصیل علوم ضروریه کرده پس به آموختن قواعد فروسیت و میدان و گوی و چوگان و رمی سهام و ضرب حسام و مشق نظام پرداخت تا در همه فن چون مردم یکفن کما