فروعلغتنامه دهخدافروع . [ ف َرْ وَ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). دارةالفروع جایی است . (از معجم البلدان ).
فروعلغتنامه دهخدافروع . [ ف ُ ] (ع مص ) برتر گردیدن از قوم خود به بزرگی یا به جمال . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || از کوه بالا رفتن . || به وادی فرودآمدن . (از اقرب الموارد). || به لگام زدن اسب را و عنان کشیدن تا بازایستد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بر سر کسی زدن به عصا. (از ا
فروعفرهنگ فارسی عمید= فرع⟨ فروع دین: عبادات و اعمالی که مسلمان باید انجام بدهد و عبارت است از: نماز، روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امربهمعروف، نهیازمنکر.
فروعفرهنگ فارسی معین(فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فرع ؛ 1 - شاخه ها. 2 - ریشه هایی که از یک بیخ برآمده باشد. 3 - اموری که پیرو یک اصل باشند. 4 - علم فقه .
فروةلغتنامه دهخدافروة. [ ف َرْ وَ ] (اِخ ) ابن مغیره ، مکنی به ابوالازهر. تابعی است . (یادداشت بخط مؤلف ).
فروةلغتنامه دهخدافروة. [ ف َرْ وَ ] (اِخ ) اسدی . ابن حمیضة. او را پنجاه ورقه شعر است . (ابن الندیم ).
فروةلغتنامه دهخدافروة. [ ف َرْ وَ ] (اِخ ) کلابی ، مکنی به ابویونس . محدث است و از ابن جبیر روایت کند. (یادداشت بخط مؤلف ).
فروةلغتنامه دهخدافروة. [ ف َرْ وَ ] (اِخ ) کندی . ابن ابی المغراء،مکنی ابوالقاسم . تابعی است . (یادداشت بخط مؤلف ).
فروةلغتنامه دهخدافروة. [ ف َرْ وَ ] (اِخ ) غطیفی . معروف به ابن مسیک و مکنی به ابوعبیر. صحابی است . (یادداشت بخط مؤلف ).
دارة فروعلغتنامه دهخدادارة فروع . [رَ ت ُ ف َرْ وَ ] (اِخ ) نام جایی در بلاد هُذَیل است .و بصورت راحة فزوع نیز آمده است . (معجم البلدان ).
راحة فروعلغتنامه دهخداراحة فروع . [ ح َ ت ُ ف َ وَ ] (اِخ ) موضعی است در بلاد خزاعة از بنی مصطلق که واقعه ای مر ایشان و هذیل را بدانجا است . یکی از مردان بنی سلیم بنام جموح گوید: رأیت الالی یلحون فی جنب مالک قعوداً لدینا یوم راحة فروع . (از معجم البلدان ج 4).
فروع المقلتینلغتنامه دهخدافروع المقلتین . [ ف ُ عُل ْ م ُ ل َ ت َ ] (ع اِ مرکب ) قسمتهای بالای مقلتین . (اقرب الموارد). و مقله کره ٔ چشم است که شامل سیاهی و سفیدی آن است . رجوع به مقلة و مقلتین شود.
اصول و فروعلغتنامه دهخدااصول و فروع . [اُ ل ُ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در هر دانشی اصول عبارت از قواعد اساسی و بنیادی و فروع شاخه ها و مسائل فرعی آن میباشد. و در اصطلاح دین اسلام اصول را بر مسائلی اطلاق کنند که به اعتقادات مربوط است و فروع را به مسائل وابسته به عمل و عبادات . بطور کلی احکام شرع
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد تلمسانی ، مکنی به ابوالعباس . وی مدونة فی فروع المالکیه ٔ عبدالرحمان بن قاسم و نیز فروع ابن حاجب را شرح کرده است .
فروع المقلتینلغتنامه دهخدافروع المقلتین . [ ف ُ عُل ْ م ُ ل َ ت َ ] (ع اِ مرکب ) قسمتهای بالای مقلتین . (اقرب الموارد). و مقله کره ٔ چشم است که شامل سیاهی و سفیدی آن است . رجوع به مقلة و مقلتین شود.
دارة فروعلغتنامه دهخدادارة فروع . [رَ ت ُ ف َرْ وَ ] (اِخ ) نام جایی در بلاد هُذَیل است .و بصورت راحة فزوع نیز آمده است . (معجم البلدان ).
راحة فروعلغتنامه دهخداراحة فروع . [ ح َ ت ُ ف َ وَ ] (اِخ ) موضعی است در بلاد خزاعة از بنی مصطلق که واقعه ای مر ایشان و هذیل را بدانجا است . یکی از مردان بنی سلیم بنام جموح گوید: رأیت الالی یلحون فی جنب مالک قعوداً لدینا یوم راحة فروع . (از معجم البلدان ج 4).
اصول و فروعلغتنامه دهخدااصول و فروع . [اُ ل ُ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در هر دانشی اصول عبارت از قواعد اساسی و بنیادی و فروع شاخه ها و مسائل فرعی آن میباشد. و در اصطلاح دین اسلام اصول را بر مسائلی اطلاق کنند که به اعتقادات مربوط است و فروع را به مسائل وابسته به عمل و عبادات . بطور کلی احکام شرع