فرونهادنلغتنامه دهخدافرونهادن . [ ف ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) به پایین نهادن چون فرونهادن بار بر بار خود را. (یادداشت بخط مؤلف ). فروگذاشتن . گذاشتن . بزمین نهادن : از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه کز داشتنش غیبه و جوشنت بفرکند.
فرونهادنفرهنگ فارسی عمید۱. پایین نهادن.۲. پایین آوردن.۳. [مجاز] دراز کردن.۴. [مجاز] ایجاد کردن.۵. [مجاز] بیان کردن.
فرانهادنلغتنامه دهخدافرانهادن . [ ف َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) قرار دادن . گذاشتن . نهادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || در میان نهادن : آن روزگار که ما را با هم دوستی بود او را یاد دادم و همه ٔ کارها با وی فرانهادم . (اسکندرنامه ). رجوع به
ظنونلغتنامه دهخداظنون . [ ظُ ] (ع اِ) ج ِ ظَن : و فرونهادن بار امل در مهب شکوک و منزل ظنون . (کلیله و دمنه ).
دام انداختنلغتنامه دهخدادام انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تعبیه کردن دام . دام فروگستردن . دام فرونهادن . دام افکندن . دام نهادن . (آنندراج ). دام چیدن .(غیاث اللغات ). مقابل دام فروچیدن و دام برداشتن .
حطهواژهنامه آزادحطّه در لغت، برگرفته از ریشۀ «ح ط ط» است. معانى گوناگون و در عین حال قابل جمعى که در واژه نامه هاى عربى براى ریشۀ یادشده آمده است، نشان مى دهد که فرونهادن و پایین آوردن چیزى یا کسى از جاى و جایگاه بالاى آن، اعم از اینکه مادى یا معنوى باشد، اصلى ترین مؤلّفۀ معنایى آن است.
دام افکندنلغتنامه دهخدادام افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دام نهادن . دام انداختن . (غیاث ). تعبیه کردن دام . دام چیدن . (غیاث اللغات ). فرونهادن دام : دام بدریا فکنده بودسلیمان خازن انگشتری بدام برآمد.خاقانی .
دام فکندنلغتنامه دهخدادام فکندن . [ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دام افکندن . دام نهادن . دام گستردن . پهن کردن دام . تله نهادن . تعبیه کردن دام . فرونهادن دام . دام چیدن .- دام درافکندن ؛ دام نهادن : دام درافکند مشعبدوارپس بپوشد به خار و خس