فروهیدهلغتنامه دهخدافروهیده . [ ف ِ دَ / دِ ] (ص ) ظاهر و آشکار. || با شکوه و شأن و شوکت . (برهان ).
فروهیدهلغتنامه دهخدافروهیده . [ ف َ دَ / دِ ] (ص ) خردمند و عاقل ودانا. (برهان ). پسندیده . (فرهنگ اسدی ) : هرکه فرهنگ از او فروهیده ست تیزمغزی از او نکوهیده ست .عنصری (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فروهیدهفرهنگ فارسی عمید۱. عاقل؛ خردمند؛ دانا.۲. پسندیده؛ شایسته: ◻︎ هرکه فرهنگ از او فروهیدهست / تیزمغزی از او نکوهیدهست (عنصری: ۳۶۴).۳. دارای فروشکوه.
فراهیدیلغتنامه دهخدافراهیدی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فراهید که از ازد است . (سمعانی ). رجوع به فراهید شود.
فروهندهلغتنامه دهخدافروهنده . [ ف ُ هَِ دَ / دِ ] (ص )خوبروی و نیکوسیرت و باادب . (برهان ). رجوع به فروهیده شود. || (اِ) فرشته . ملک . (برهان ). برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
نکوهیدهلغتنامه دهخدانکوهیده . [ ن ِ دَ / دِ ] (ن مف ) ملامت کرده شده . بد. زشت . (غیاث اللغات ). عیب کرده شده . (برهان قاطع) (از اوبهی ) (از فرهنگ اسدی ) (ناظم الاطباء). ناپسند. ناپسندیده . (صحاح الفرس )(برهان قاطع) (ناظم الاطباء). مذموم . (اوبهی ) (منتهی الارب