فروکوفتنلغتنامه دهخدافروکوفتن . [ ف ُ ت َ] (مص مرکب ) نواختن طبل و کوس و جز آن : فروکوفت بر پیل رویینه خم دمیدند شیپور با گاودم . فردوسی .کوسها فروکوفتند. (تاریخ بیهقی ).حسن تو هرجا که کوس عشق فروکوفت بانگ برآمد که غارت دل و دی
فروکوفتنفرهنگ فارسی عمید۱. کسی را بر زمین زدن.۲. میخ یا چیز دیگر را کوبیدن و بر زمین فروکردن.۳. [قدیمی] کوس و دهل را نواختن و به صدا درآوردن.
کوس فروکوفتنلغتنامه دهخداکوس فروکوفتن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) کوس زدن . کوس نواختن . (فرهنگ فارسی معین ) : چون روز شد کوس فروکوفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). طلیعه ٔ علی تگین پیدا آمد فرمود تا کوس فروکوفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span cla
کوس فروکوفتنلغتنامه دهخداکوس فروکوفتن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) کوس زدن . کوس نواختن . (فرهنگ فارسی معین ) : چون روز شد کوس فروکوفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). طلیعه ٔ علی تگین پیدا آمد فرمود تا کوس فروکوفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span cla
کوس نواختنلغتنامه دهخداکوس نواختن . [ن َ ت َ ] (مص مرکب ) کوس فروکوفتن . (فرهنگ فارسی معین ) کوس زدن . و رجوع به کوس فروکوفتن و کوس زدن شود.
سرکوب کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. قلعوقمع کردن ۲. مغلوب کردن، منکوب کردن، مضحل کردن، درهم شکستن، فروکوفتن(دشمن) ۳. گوشمالی دادن
کوس فروکوفتنلغتنامه دهخداکوس فروکوفتن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) کوس زدن . کوس نواختن . (فرهنگ فارسی معین ) : چون روز شد کوس فروکوفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). طلیعه ٔ علی تگین پیدا آمد فرمود تا کوس فروکوفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span cla