فریبناکلغتنامه دهخدافریبناک . [ ف ِ / ف َ ] (ص مرکب ) فریبنده . فریب کار. فریب آمیز : آدمی کو فریبناک بودهم ز دیوان این مغاک بود. نظامی .مکروه طلعتی است جهان فریبناک هر بامداد کرده بخوبی تجملی .<b
فریبناکفرهنگ فارسی عمیدفریبنده؛ فریبدهنده: ◻︎ آدمی کاو فریبناک بُوَد / هم ز دیوان این مغاک بُوَد (نظامی۴: ۶۷۸).
مکروه طلعتلغتنامه دهخدامکروه طلعت . [ م َ طَ ع َ ] (ص مرکب ) زشت چهره . زشت منظر. قبیح المنظر : مکروه طلعتی است جهان فریبناک هر بامداد کرده به خوبی تجملی .سعدی .
فریبلغتنامه دهخدافریب . [ ف ِ / ف َ ] (اِ) در زبان پهلوی فرپ و همریشه است با فریفتن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). عشوه و مکر و غافل شدن یا غافل کردن به خدعه . (برهان ) : توانی بر او کار بستن فریب که نادان همه راست بیند وریب .<b
ناکلغتنامه دهخداناک . (پسوند) پسوند اتصاف است ، پهلوی : ناک . این پسوند با الحاق به اسماء یا به بن کلمات فعلی ، تشکیل صفت میدهد. از این قبیل است : خشمناک ، ترسناک ، دردناک ، شرمناک ، پرهیزناک و آموزناک . این پسوند از پهلوی آمده و به نظر می رسد که مرکب باشد از پسوند اسم معنی «نا» و پسوند صفتی