فزونی قیمت مبدأsupplement for place of departureواژههای مصوب فرهنگستانزیاد بودن قیمت پایۀ سفر با توجه به تغییر در مبدأ حرکت مسافر
فزونیلغتنامه دهخدافزونی . [ ف ُ ] (حامص ) افزونی . بیشی . زیادتی . (یادداشت بخط مؤلف ). بسیاری و افزونی و کثرت و زیادتی . (ناظم الاطباء). فراوانی : بگنج و فزونی نگیری فریب به پی ار فراز آیدت یا نشیب . فردوسی .تو دل را به آز فزونی م
فزونیفرهنگ فارسی عمید۱. افزونی؛ فراوانی؛ بسیاری.۲. [مجاز] برتری.۳. (صفت) [قدیمی] زیادی؛ اضافی؛ مازاد.۴. [قدیمی، مجاز] حرص.
فزونیدیکشنری فارسی به انگلیسیabundance, amplitude, excess, overage , overrun, plethora, preponderance, preponderancy, pressure, proliferation, redundancy, rise, step-up, swell, swelling
فزونیلغتنامه دهخدافزونی . [ ف ُ ] (حامص ) افزونی . بیشی . زیادتی . (یادداشت بخط مؤلف ). بسیاری و افزونی و کثرت و زیادتی . (ناظم الاطباء). فراوانی : بگنج و فزونی نگیری فریب به پی ار فراز آیدت یا نشیب . فردوسی .تو دل را به آز فزونی م
فزونیفرهنگ فارسی عمید۱. افزونی؛ فراوانی؛ بسیاری.۲. [مجاز] برتری.۳. (صفت) [قدیمی] زیادی؛ اضافی؛ مازاد.۴. [قدیمی، مجاز] حرص.
فزونیدیکشنری فارسی به انگلیسیabundance, amplitude, excess, overage , overrun, plethora, preponderance, preponderancy, pressure, proliferation, redundancy, rise, step-up, swell, swelling
فزونیلغتنامه دهخدافزونی . [ ف ُ ] (حامص ) افزونی . بیشی . زیادتی . (یادداشت بخط مؤلف ). بسیاری و افزونی و کثرت و زیادتی . (ناظم الاطباء). فراوانی : بگنج و فزونی نگیری فریب به پی ار فراز آیدت یا نشیب . فردوسی .تو دل را به آز فزونی م
افزونیلغتنامه دهخداافزونی . [ اَ ] (اِخ ) جزیره ٔ...، یکی از جزایر کوره اردشیر خوره . ابن البلخی آرد: جزایری کی به این کوره اردشیر خوره میرود، جزیره ٔ لار، جزیره ٔ افزونی ، جزیره ٔ قیس . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 141).
افزونیلغتنامه دهخداافزونی . [ اَ ] (حامص ) زیادتی . کثرت . فراوانی . (ناظم الاطباء). فراوانی و زیادتی . (آنندراج ). زیادی . تزاید. مزید.زیادت . فضل . فضاله . مزیت . فزونی . فضیلت . زاید. اضافه . فاضل . زیادتی . فراوانی . برکت . بیشی . ریع. زائد. فضله . مقابل کمی . (یادداشت دهخدا). رماء. مفثه .
جزیره ٔ افزونیلغتنامه دهخداجزیره ٔ افزونی . [ ج َ رَ ی ِ اَ ] (اِخ ) جزیره ای از اعمال جزیره ٔ قیس است . (از فارسنامه ٔ ابن البلخی چ کمبریج ص 141).