فسقةلغتنامه دهخدافسقة. [ ف َ س َ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فاسق . (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) (اقرب الموارد). فُسّاق . رجوع به فُسّاق شود.
فاسقلغتنامه دهخدافاسق . [ س ِ ] (ع ص ) زناکار. (منتهی الارب ). تبه کار. فاجر. (یادداشت بخط مؤلف ). || ناراست کردار. (منتهی الارب ) : چون نیم زاهد و نیم فاسق از چه قومم ، بدانمی ای کاش . عطار.گر تو زآن فاسق ستانی داد من بر تو و