فشاغلغتنامه دهخدافشاغ . [ ف ِ ] (اِ) به معنی فاشراباشد که درخت تاک کوهی است . به عربی کرمةالبیضا خوانند و بعضی گویند فاشرسین است که عربان کرمةالاسود خوانند. (برهان ). سرخدار. (یادداشت مؤلف ). رجوع به فَشَغ شود. || گیاهی است که بر درخت پیچد و فروگیرد آن را و تباه گرداند. (منتهی الارب ). گیاه
فشاغلغتنامه دهخدافشاغ . [ ف ِ ] (ع مص ) به همدیگر عقد شغار بستن . (منتهی الارب ). شغار. (اقرب الموارد). || کاهلی کردن . (منتهی الارب ). کسل . (از اقرب الموارد).
فشاغلغتنامه دهخدافشاغ . [ ف ُ ] (ع اِ) چرم پاره ای که از آن مشک را در پی کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فشاغفرهنگ فارسی عمیدگیاهی شبیه فاشرا با و میوهای خوشهمانند و شاخههای باریک و بلند که به گیاهان اطراف خود میپیچد و مصرف دارویی دارد.
فساقلغتنامه دهخدافساق . [ ف ُس ْ سا] (ع ص ، اِ) ج ِ فاسق ، به معنی زناکار و ناراست کردار. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به فاسق شود.
فسوقلغتنامه دهخدافسوق . [ ف ُ ] (ع مص ) از فرمان خدای بیرون شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از مصادر اللغه ٔ زوزنی ). خروج از حدود شریعت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ترک امر خداوند. || سرکشی کردن . || جور و ستم کردن . || خروج از طریق حق و گویند فجر. || بیرون آمدن خرما از قش
فسوقفرهنگ فارسی عمید۱. بیرون شدن از فرمان خدا.۲. خارج شدن از طریق حق و صلاح.۳. ارتکاب اعمال زشت و گناهآلود.
فسوقفرهنگ فارسی معین(فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیرون شدن از فرمان خدا. 2 - (اِمص .) انجام اعمال زشت و ناروا.
فشنغلغتنامه دهخدافشنغ. [ ] (اِ) فشغ است . (فهرست مخزن الادویه ). فشغ. فشاغ . رجوع به فشغ و فشاغ شود.
فشغلغتنامه دهخدافشغ. [ ف َ ] (ع مص ) برآمدن از بالای چیزی چندانکه پوشد و فروگیرد. || به زیر تازیانه آوردن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به تازیانه زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) چیزی که به مجاور خود پیچد بحدی که او را بپوشاند و فاشرا و امثال آن را از این جهت فشاغ نامند و فشغ
قشاعلغتنامه دهخداقشاع . [ ق ُ ] (ع اِ صوت ) آواز کفتار ماده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) دردی است که انسان را مأیوس سازد . || گیاهی است بدون برگ که به درختان پیچد و از آنها بالا رود. فشاغ . (اقرب الموارد).
درپیلغتنامه دهخدادرپی . [ دَ ](اِ) درپه . درپین . دربه . دربی . پینه و پیوندی که برجامه دوزند. (برهان ). اگرچه اصل آن درپی بوده ، به فتح بای پارسی ، اکنون به کسر، با اعمی و موسی قافیه کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رقعه . (از منتهی الارب ).وصله . و ژنگ . پاره : جئة؛ درپی کفش . (منتهی الارب ).<
افشاغلغتنامه دهخداافشاغ . [ اِ ] (ع مص ) کم خیر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || بتازیانه زدن کسی را. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی ).
انفشاغلغتنامه دهخداانفشاغ . [ اِ ف ِ ] (ع مص ) آشکار گردیدن و افزون شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).