فصلغتنامه دهخدافص . [ ف َص ص / ف ِص ص / ف ُص ص ] (ع اِ) نگینه . (منتهی الارب ). آنچه بر انگشتری سوار کنند از معدنیات چون یاقوت و جز آن . (اقرب الموارد). || پیوند استخوان . پیوند هر دو استخوان . مفصل . || پیوند کار. ج ، فصوص
فیوزfuseواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای در مدارهای الکتریکی که در هنگام افزایش بیشازحد جریان، با قطع مدار، ایمنی آن را تأمین کند
فاز پراکندهdisperse phase, dispersed phaseواژههای مصوب فرهنگستانفازی از یک سامانه، شامل ذرات یا قطرات مادهای که در فاز دیگر پراکنده میشود
قاعدۀ فازphase rule, Gibbs phase ruleواژههای مصوب فرهنگستانبرای هر سامانۀ تعادلی رابطۀ P + F = C + 2 برقرار است که در آن P تعداد فازهای مجزا و C تعداد اجزا و F درجۀ آزادی سامانه باشد
ولتاژ فازphase voltage, phase-element voltageواژههای مصوب فرهنگستانولتاژ بین دو سر یک عنصر فاز (phase element)
فصفصةلغتنامه دهخدافصفصة. [ ف ِ ف ِ ص َ ] (معرب ، اِ) معرب از اسفست فارسی . رطبه . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاه اسپست . ج ، فصافص . (منتهی الارب ). فسفسة. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فسفسة و اسپست شود.
فصالغتنامه دهخدافصا. [ ف ِ ] (ع اِ) عجم الزبیب . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). دانه ٔ مویز. (آنندراج ).
فصائحلغتنامه دهخدافصائح . [ ف َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فصیحة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فصیحة شود.
ابراهیم بن عبداﷲ نصرانیلغتنامه دهخداابراهیم بن عبداﷲ نصرانی . [ اِ م ِ ن ِ ع َ دِل ْ لا هَِ ن َ ] (اِخ ) یکی از نَقَله و مترجمین از دیگر زبانها به عربی . ابوزکریا یحیی بن عدی گوید از ابراهیم فص سوفسطیقا و فص خطابه و فص الشعر را بنقل اسحاق به پنجاه دینار خریدن خواستم و او نفروخت و نزدیک مردن خود هر سه را بسوخت .
فصل بعیدلغتنامه دهخدافصل بعید. [ ف َ ل ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) آنکه نوع خود را از مشارکات در جنس فی الجمله امتیاز دهد، چون : «حساس » نسبت به انسان . (غیاث ). رجوع به فصل و ترکیب های آن شود.
فصفصةلغتنامه دهخدافصفصة. [ ف ِ ف ِ ص َ ] (معرب ، اِ) معرب از اسفست فارسی . رطبه . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاه اسپست . ج ، فصافص . (منتهی الارب ). فسفسة. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فسفسة و اسپست شود.
فصالغتنامه دهخدافصا. [ ف ِ ] (ع اِ) عجم الزبیب . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). دانه ٔ مویز. (آنندراج ).
فصائحلغتنامه دهخدافصائح . [ ف َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فصیحة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فصیحة شود.
دفصلغتنامه دهخدادفص . [ دَ ] (ع اِمص ) تابانی و نرمی . (منتهی الارب ). ملاست ، و فعل آن بکار نرود. (از اقرب الموارد).
دوفصلغتنامه دهخدادوفص . [ دَ ف َ ] (ع اِ) پیاز. پیاز سفید. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). به لغت اهل مغرب پیاز؛ یعنی بصل است . (یادداشت مؤلف ).
ابوحفصلغتنامه دهخداابوحفص . [ اَ ح َ ] (اِخ ) عمربن خطاب ، خلیفه ٔ دویم . رجوع به عمربن خطاب ... شود.