فضولیلغتنامه دهخدافضولی . [ ف ُ ] (اِخ ) ملا محمدبن سلیمان بغدادی . از اکابر شعرای قرن دهم هجری است که اشعار مؤثر و سوزناک به زبان ترکی و گاه به عربی و فارسی دارد. وی از وابستگان دربار سلطان سلیمان خان قانونی دهمین سلطان عثمانی بوده . او راست : 1- انیس القلب
فضولیلغتنامه دهخدافضولی . [ ف ُ ] (حامص ) مداخله ٔ بی جهت در کار دیگران . (فرهنگ فارسی معین ) : ره راست جویی فضولی مجوی گرت آرزو صحبت اولیاست . ناصرخسرو.رئیس متین را چو بینی بگوی که گرد فضولی بسی می تنی . ا
فضولیلغتنامه دهخدافضولی . [ ف ُ ] (ص نسبی ) آنکه کار بی فایده کند و در پی مالایعنی رود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که کار بیهوده کند. || آنکه بی جهت در امور دیگران مداخله کند، بدین معانی در فارسی «فضول » مستعمل است . (فرهنگ فارسی معین ) : عدو چو گشت فضولی
فضولیفرهنگ فارسی عمیدمداخلۀ بیجا در کار دیگران: ◻︎ در کارخانهای که ره علم و عقل نیست / وهم ضعیف رای فضولی چرا کند (حافظ: ۳۷۸).
فضولی بیعلغتنامه دهخدافضولی بیع. [ ف ُ ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فروختن متاع و ملک دیگری بلااسترضای او. (آنندراج ).
فضولی کردنلغتنامه دهخدافضولی کردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زیاده از حد خویش گفتن . در تداول عوام ، دخالت کوچکی در گفتار یا کردار بزرگترها. (از یادداشتهای مؤلف ) : چون فضولی کرد و دست و پا نموددر عنا افتاد و درکور و کبود. مولوی .کم فض
صانع فضولیلغتنامه دهخداصانع فضولی . [ ن ِ ع ِ ف ُ ] (اِخ ) وی یکی از شعرا است که شعر او در لغت نامه ٔ اسدی بشاهد آمده است . اسدی در لغت «چنال » گوید: بمعنی چنار است . صانع فضولی گوید:به نام و نعمت ایشان بزرگ نام شدی چنال گشتی از آنگه که بوده بودی نال .
فضولیکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه دن، دخالت بیجا کردن، بهزور وارد شدن، تعدی کردن، مزاحم شدن، عذاب دادن، دستکاری کردن
فضولی بیعلغتنامه دهخدافضولی بیع. [ ف ُ ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فروختن متاع و ملک دیگری بلااسترضای او. (آنندراج ).
فضولی کردنلغتنامه دهخدافضولی کردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زیاده از حد خویش گفتن . در تداول عوام ، دخالت کوچکی در گفتار یا کردار بزرگترها. (از یادداشتهای مؤلف ) : چون فضولی کرد و دست و پا نموددر عنا افتاد و درکور و کبود. مولوی .کم فض
فضولی بیعلغتنامه دهخدافضولی بیع. [ ف ُ ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فروختن متاع و ملک دیگری بلااسترضای او. (آنندراج ).
فضولی کردنلغتنامه دهخدافضولی کردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زیاده از حد خویش گفتن . در تداول عوام ، دخالت کوچکی در گفتار یا کردار بزرگترها. (از یادداشتهای مؤلف ) : چون فضولی کرد و دست و پا نموددر عنا افتاد و درکور و کبود. مولوی .کم فض
صانع فضولیلغتنامه دهخداصانع فضولی . [ ن ِ ع ِ ف ُ ] (اِخ ) وی یکی از شعرا است که شعر او در لغت نامه ٔ اسدی بشاهد آمده است . اسدی در لغت «چنال » گوید: بمعنی چنار است . صانع فضولی گوید:به نام و نعمت ایشان بزرگ نام شدی چنال گشتی از آنگه که بوده بودی نال .
عمادالدین فضولیلغتنامه دهخداعمادالدین فضولی . [ ع ِ دُدْ دی ن ِف ُ ] (اِخ ) یا فضلوی ، مشهور به عماد لر. از مصاحبان خواجه شمس الدین محمد جوینی . رجوع به عمادالدین فضلوی شود.