فقیرلغتنامه دهخدافقیر. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش طرهان شهرستان خرم آباد، دارای 240تن سکنه . آب آن از چشمه ٔ فقیر و محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فقیرلغتنامه دهخدافقیر. [ ف َ ] (ع ص ، اِ) درویش که به اندازه ٔ کفایت عیال مال دارد یا درویشی که اندک چیزی دارد و قوت میسر باشد او را. ج ، فقراء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). درویش . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بی چیز. (یادداشت مؤلف ). گدا. بیچاره . نادار. (یادداشت مؤلف
فقرلغتنامه دهخدافقر. [ ف َ ](ع مص ) کندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سوراخ کردن مهره و جز آنرا. (منتهی الارب ). سوراخ کردن برای در رشته کشیدن . (از اقرب الموارد). || تا استخوان بریدن بینی شتر را تا رام گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پشت شکستن . (منتهی الارب ). پشت کسی
فقرلغتنامه دهخدافقر. [ ف َ ق ِ ] (ع ص ) شکسته استخوان پشت . (منتهی الارب ). || (اِ) گودی که برای کاشتن خرمابن کنده شود. (از معجم البلدان ).
فقرلغتنامه دهخدافقر. [ ف ِ ق َ ] (ع اِ) ج ِ فقرة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فقرة شود.
فقیرزاییلغتنامه دهخدافقیرزایی . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، دارای 250 تن سکنه . آب آن از باران و محصول عمده اش حبوبات ، ذرت و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فقیرآبادلغتنامه دهخدافقیرآباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش فهرج شهرستان بم که دارای 34 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فقیرانهلغتنامه دهخدافقیرانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مانند فقرا. مانند گدایان . || ساده و کم ارزش و اندک قیمت .
فقیرمثاللغتنامه دهخدافقیرمثال . [ف َ م ِ ] (ص مرکب ) مانند زاهدان و فقرا : موسی و خضر آمده به صومعه ٔ اوصومعه دارد مگر فقیرمثال است . خاقانی .رجوع به فقیر شود.
فقیرهلغتنامه دهخدافقیره . [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیمینه رود شهرستان همدان ، دارای 1172 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله ، حبوبات ، انواع میوه و لبنیات است . صنایع دستی زنان قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
impoverishedدیکشنری انگلیسی به فارسیفقیر، فقیر کردن، بی نیرو کردن، بی قوت کردن، بی خاصیت کردن، فرسوده کردن زمین
impoverishesدیکشنری انگلیسی به فارسیفقیر شدن، فقیر کردن، بی نیرو کردن، بی قوت کردن، بی خاصیت کردن، فرسوده کردن زمین
فقیرزاییلغتنامه دهخدافقیرزایی . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، دارای 250 تن سکنه . آب آن از باران و محصول عمده اش حبوبات ، ذرت و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فقیر دهلویلغتنامه دهخدافقیر دهلوی . [ ف َ رِ دِ ل َ ] (اِخ ) اسمش میر شمس الدین و چون از بنی عباس بوده به میر شمس الدین عباسی شهرت نموده . تحصیل و مراتب علمی در خدمت علمای شاه جهان آباد کرده و در فقه و کلام و حدیث صاحب مایه بوده و با این وجود طالب صحبت درویشان و غالب اوقات در صحبت ایشان بوده و آخرا
فقیر گردیدنلغتنامه دهخدافقیر گردیدن . [ ف َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) فقیر شدن . محتاج شدن . بی چیز شدن . مقابل غنی گردیدن : آن نه مال است که چون دادیش از تو بشودزو ستاننده غنی گردد و بخشنده فقیر.ناصرخسرو.
فقیرآبادلغتنامه دهخدافقیرآباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش فهرج شهرستان بم که دارای 34 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فقیرانهلغتنامه دهخدافقیرانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مانند فقرا. مانند گدایان . || ساده و کم ارزش و اندک قیمت .
تفقیرلغتنامه دهخداتفقیر. [ ت َ ] (ع مص ) کندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گوها بزمین فرو بردن برای درخت نشاندن . (زوزنی ). حفره کندن برای غرس نهال خرما. (از اقرب الموارد). || جوی نهال کندن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سوراخ کردن مهره و جز آن . (منتهی الارب
غار فقیرلغتنامه دهخداغار فقیر. [ رِ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان باهوکلات بخش دستیاری شهرستان سراوان در 20هزارگزی خاوری دستیاری ، کنار راه باهوکلات به ریمیدان ، با 45 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl"
خاک فقیرdepleted soilواژههای مصوب فرهنگستانخاکی که براثر آبیاری یا بهرهبرداری بیرَویه حاصلخیزی خود را از دست داده باشد