فقیهلغتنامه دهخدافقیه . [ ف َ ] (ع ص ) دانا. (منتهی الارب ). دانشمند. (غیاث ) (از اقرب الموارد). || دریابنده . رجوع به فَقِه شود. || فحل فقیه ؛ گشن ماهر و زیرک در گشنی کردن . (منتهی الارب ). || دانای علم دین . ج ، فقهاء. (منتهی الارب ) (غیاث ). عالم علم فقه . (از اقرب الموارد) <span class="hl
فقحلغتنامه دهخدافقح . [ ف َ ] (ع مص ) چشم بازکردن بچه ٔ سگ . || بر شرم کسی زدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سفوف ساختن چیزی را. (منتهی الارب ). و لغت یمانی است . (از اقرب الموارد). || شکوفه برآوردن گیاه و با غوره ٔ رنگین گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فقعلغتنامه دهخدافقع. [ ف َ ] (ع مص ) سخت زرد گردیدن . || زرد بی آمیغ شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فرسودن کسی را سختی های زمانه . (منتهی الارب ). هلاک کردن . (از اقرب الموارد.) || بالیدن کودک و جنبیدن . || از گرمی مردن . || دزدیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد.) || تیز دادن
فقعلغتنامه دهخدافقع. [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) نوعی از سماروق سپید نرم . ج ِ فقعة. (منتهی الارب ). و آن بیشتر در جاهای نمناک و دیوارهای حمام و زیر خمهای شراب روید. گویند هرکه آن را در جنابت بخورد نسل وی منقطع شود. (برهان ).
فقیه نصریلغتنامه دهخدافقیه نصری . [ ف َ هَِ ن َ ] (اِخ ) محمدبن محمد فقیه بن محمد الشیخ . از ملوک دولت بنی نصربن الاحمر در غرناطه بود. و در سال 701 هَ . ق . بعد از درگذشت پدرش به حکومت رسید و در فرمانروایی استبداد ورزید. در سال 708</span
فقاهتفرهنگ فارسی معین(فَ هَ) [ ع . فقاهة ] (مص ل .) 1 - دانا شدن ، عالم گشتن . 2 - فقیه شدن ، فقیه بودن .
فقیه نصریلغتنامه دهخدافقیه نصری . [ ف َ هَِ ن َ ] (اِخ ) محمدبن محمد فقیه بن محمد الشیخ . از ملوک دولت بنی نصربن الاحمر در غرناطه بود. و در سال 701 هَ . ق . بعد از درگذشت پدرش به حکومت رسید و در فرمانروایی استبداد ورزید. در سال 708</span
فقیه آبادلغتنامه دهخدافقیه آباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش چالوس شهرستان نوشهر، دارای 80 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ چالوس و محصول عمده اش برنج ، لبنیات و مختصر مرکبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
فقیه آبادلغتنامه دهخدافقیه آباد. [ ف َ ](اِخ ) دهی است از دهستان نشتای شهرستان شهسوار، دارای 400 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ آزاررود و محصول عمده اش برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
فقیه احمدانلغتنامه دهخدافقیه احمدان . [ ف َ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش خورموج شهرستان بوشهر، دارای 493 تن سکنه . آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و خرماست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
فقیه بیگلولغتنامه دهخدافقیه بیگلو. [ ف َ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ، دارای 300 تن سکنه . آب آن ازباراندوزچای و محصول عمده اش غله ، توتون ، انگور، حبوبات و چغندر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
بلفقیهلغتنامه دهخدابلفقیه . [ ب ُ ف َ ] (اِخ ) (1198-1266 هَ . ق .) عبداﷲبن حسین بن عبداﷲ، از علویان بنی الفقیه . او ادیب و فقیه و از اهالی حضرموت بوده است . او راست : الفتاوی الفقهیة، فتح العلیم فی بیان مسائل التولیة و التحکیم
تفقیهلغتنامه دهخداتفقیه . [ ت َ ] (ع مص ) زیرک و فقیه گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). آموزانیدن و آگاه گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ابراهیم بن طهمان الهروی فقیهلغتنامه دهخداابراهیم بن طهمان الهروی فقیه . [ اِ م ِ ن ِ طَ نِل ْ هََ رَ ی ِ ف َ ] (اِخ ) کتاب السنن در فقه و کتاب المناقب و کتاب العیدین و کتاب التفسیر از اوست . (ابن الندیم ). او از مردم قریه ٔ باشان هرات و یکی از کبار محدثین است و صحبت بعض تابعین از جمله عمروبن دینار را دریافته و به سا
ابن الفقیهلغتنامه دهخداابن الفقیه . [ اِ نُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابومنصور عبدالواحدبن ابراهیم . از مشاهیر ادبا و محدثین . مولد او در 561 هَ .ق . بموصل و وفات 636. او را اشعار رائقه است .