فلاسفهلغتنامه دهخدافلاسفه . [ ف َ س ِ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) ج ِ فیلسوف . حکیمان . (فرهنگ فارسی معین ). این جمع فلسفی است که به معنی حکیم باشد. (غیاث ) : از حال بزرگان رأی ، و مشاهیر شهر و فلاسفه میپرسید. (کلیله و دمنه ). || اسم مرکبی
بیطوالیسلغتنامه دهخدابیطوالیس . (اِخ ) از فلاسفه ٔ طبیعیین و کتاب اسرارالطبیعه از اوست . (ابن الندیم ).
حجرالفلاسفهلغتنامه دهخداحجرالفلاسفه . [ ح َ ج َ رُل ْ ف َ س ِ ف َ ] (ع اِ مرکب ) در اصطلاح کیمیاگران ماده ای از معدنیات است که اکسیر از آن ساخته میشود و آنرا حجر مکرم نیز نامند. (از نهایة الطلب تألیف جلدکی ).
حجرالفلاسفهفرهنگ فارسی عمیدسنگ یا مادهای خیالی که کیمیاگران در جستجوی آن بودند و گمان میکردند که فلزات پست را تبدیل به طلا میکند؛ حجر مکرم.