فواصللغتنامه دهخدافواصل . [ ف َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ فاصلة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کلمه های اواخر آیات قرآن مجید که بمنزله ٔ قوافی در شعر است . (غیاث از منتخب ). سجع قرآن را برای احترام اسجاع نگویند و فواصل خوانند. (یادداشت مؤلف ).
جسم قابل ارتجاعی که فضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر کرده و وسیله انتقال روشنایی و گرما میشوددیکشنری فارسی به عربیاثير
جسم قابل ارتجاعی که فضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر کرده و وسیله انتقال روشنایی و گرما میشوددیکشنری فارسی به عربیاثير
بیرون بردن وسایل صحنهstrike the propsواژههای مصوب فرهنگستانخارج کردن وسایل صحنه در فواصل مختلف نمایش