فوتکلغتنامه دهخدافوتک . [ ت َ ] (اِ) نی که در آن گلوله ای از گِل نهند و اطفال بدان گنجشک شکار کنند با دمیدن در آن . (یادداشت مؤلف ).
فوتکفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی نی کوتاه که در آن گلولههایی کوچک قرار داده و به طرف چیزی فوت میکنند.۲. نیلبک.
فاتکلغتنامه دهخدافاتک . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 203 هزارگزی جنوب کهنوج و سر راه مالرو میناب به کهنوج واقع است . محلی است کوهستانی و گرمسیر. سکنه ٔ آن 80 تن است . آب آنجا از قنات و مح
فاتکلغتنامه دهخدافاتک . [ ت ِ ] (اِخ ) عزیزالدوله فاتک الواحدی (یا وحیدی ). یکی از حکمرانان حلب است که از 407 تا 413 هَ . ق . والی آن سامان بود و خود یکی از افراد خانواده ٔ فاطمی است که بین 407</spa
کژینلغتنامه دهخداکژین . [ ک َ ] (ص نسبی ) (از: کژ = کج ، ابریشم کم بها+ین ، پسوند نسبت ) کجین . از کژ. از نوع فرومایه ٔ ابریشم : رخوتی که بودند ابریشمین چه از پنبه و از کتان و کژین . نظام قاری (دیوان البسه ص 174<
کلغتنامه دهخداک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از حروف مکسور است ، و علامت خ