فوریهلغتنامه دهخدافوریه . [ ف ِ ی ِ ] (فرانسوی ، اِ) دومین ماه سال فرنگی برابر دهه ٔدوم و سوم بهمن و دهه ٔ اول اسفند. (فرهنگ فارسی معین ). پیش از مارس و پس از ژانویه . (یادداشت مؤلف ).
فورةلغتنامه دهخدافورة. [ رَ ] (ع اِ) علتی است که در خُردگاه دست و پای ستور حادث گردد و وقت مالیدن پراکنده و باز فراهم گردد و ستور را لنگ کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فورةلغتنامه دهخدافورة. [ ف َ رَ ] (ع اِ) فورةالجبل ؛ روی کوه و پشت آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).|| (اِمص ) فورةالغضب ؛ تیزی آن . (از اقرب الموارد). || فورةالحر؛ سختی گرما و جوشش آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) فورةالعشاء؛ بعد از نماز خفتن . (منتهی الارب ). || فورةا
فارعلغتنامه دهخدافارع . [ رِ ] (اِخ ) در بالای وادی الشراة قریه ای است بنام فارع که درخت خرما بسیار دارد. ساکنانش معلوم نیست از کدام قبیله اند. آبهای آن از چشمه هایی است که در زیر زمین جریان دارند. (از معجم البلدان ).
فارعلغتنامه دهخدافارع . [ رِ ] (ع ص ) اسم فاعل از فرع و فروع ، بمعنی بالارونده بر کوه و فرودآینده به وادی . || بلندبالای نیکوهیأت . || یک تن از اطرافیان سلطان : هو فارع من فرعة السلطان ؛ او یکی از یاران سلطان است . (از اقرب الموارد). ج ، فَرَعة. || جبل فارع ؛ کوهی را میگویند که درازتر از کوه
کافوریهلغتنامه دهخداکافوریه . [ ری ی َ / ی ِ ] (اِ) نوعی از اسپرغم است . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). ریحان الکافور، و نزد بعضی کافوریه اسم اقحوان است . رجوع به کافوری شود.
یعفوریهلغتنامه دهخدایعفوریه . [ ی َ ری ی َ ] (اِخ ) صنفی از فرقه ٔ غالیه ٔ منسوب به محمدبن یعفور. (مفاتیح ). از فِرَق شیعه ٔ امامیه ، معاصرین ابومحمد هشام بن حکم . (از خاندان نوبختی ص 267). و رجوع به مقالات اشعری ص 49 شود.
بالفوریهلغتنامه دهخدابالفوریه . [ رِ ی ِ ] (اِخ ) (موریس ..) از فرماندهان نظامی فرانسه متولد بسال 1852 م . در پاریس و متوفی بسال 1933 م . در 1870 به «سن سیر» وارد شد ودر جنگ برضد دولت آلمان شرکت
صفوریهلغتنامه دهخداصفوریه . [ ص َف ْ فو ری ی َ ] (اِخ ) نام قریه ٔ بزرگی است در قضای ناصره از سنجاق عکا تابع ولایت بیروت از فلسطین . در 5000گزی شمال غربی ناصره و 12000گزی جنوب شرقی عکا واقع است . (از قاموس الاعلام ترکی ). شهری