فچفچهلغتنامه دهخدافچفچه . [ ف ُ ف ُ چ َ / چ ِ ] (اِ) سخنی که بر زبانها و میان مردم افتاده باشد لیکن بعنوان سرگوشی و خفیه به هم گویند.(برهان : لغات متفرقه ). فجفجه . رجوع به فجفجه شود.
فچفچهفرهنگ فارسی عمیدسخنی که بر سر زبانها افتاده و مردم آهسته و بیخ گوشی به یکدیگر بگویند؛ پچپچه؛ پچپچ.
فچفچهفرهنگ فارسی معین(فُ چْ فُ چِ)(اِ.)پچ پچ ، پچپچه ،سخنی که بر سر زبان ها افتاده باشد و مرد م درِ گوشی و آهسته به یکدیگر بگویند، نجوا.
ففعلغتنامه دهخداففع. [ ] (ع اِ) به ترکی دنبلان (!) و به فارسی گشنج نامند و او غیر اقسام فطر است و مدور، و قریب بقدر نارنج و کوچکتر از آن میباشد و در زیر زمین نزدیک آبها متکون میشود و شیرین و لذیذ و سرد و تر، و بهتر از فطر مأکول و غلیظ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
فیفعیلغتنامه دهخدافیفعی . [ ف َ ف َ عی ی ] (ع ص ، اِ) قصاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فعفعان . فعفعانی . رجوع به این دو کلمه شود.
فیفاةلغتنامه دهخدافیفاة. [ ف َ ] (ع ص ، اِ) بیابان بی آب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مکان مستوی . (اقرب الموارد). رجوع به فیفاء شود.
فیافیلغتنامه دهخدافیافی . [ف َ فی ] (ع اِ) ج ِ فیفاء. (منتهی الارب ). بیابانها. (غیاث ) : همه شب در ستره ٔ خوافی ظلمت قطع فیافی آن مسافت میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || مکانهای مستوی و هموار. (فرهنگ فارسی معین ).
پچپچهلغتنامه دهخداپچپچه . [ پ ِ پ ِ چ َ / چ ِ / پ ُ پ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ صوت ) سخنی را گویند که در السنه و افواه افتد و همه کس بطریق سرگوشی و خفیه بهم گویند. (برهان ). پچ پچ . همهمه . فچفچه .<b
پچ پچلغتنامه دهخداپچ پچ . [ پ ِ پ ِ / پ ُ پ ُ ] (اِ صوت ) پچ پچه . فچفچه . پژپژ.(رشیدی ). بچ بچ . پج پج . نام آواز آنکه راز و نجوی کند. نجوی . نمیمه . هسیس . منافثه . سخنی که آهسته با یکدیگر گویند . || لفظی که شبانان بز را بدان نوازند. پج پج :