فژاگنلغتنامه دهخدافژاگن . [ ف َ گ ِ ] (ص مرکب ) فژاک .چرکن و چرک آلود و پلشت و پلید. فژآگین : گفت دینی را که این دینار بودکین فژاگن موش را پروار بود (!) رودکی .فژاگن همه سال خورده نیَم وبر جفت بیدادکرده نیَم . <p class="auth
فژاگنفرهنگ فارسی عمیدچرکین؛ چرکآلود؛ پلید: ◻︎ فژاگن نیَم سالخورده نیَم / اَبَر جفت بیدادکرده نیَم (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۴).
حفانلغتنامه دهخداحفان . [ ح َف ْ فا ] (ع اِ) چوزه ٔ شترمرغ . (منتهی الارب ). بچه ٔ اشترمرغ . (مهذب الاسماء). جوجه ٔ اشترمرغ و سپس در جوجه و ریزه ٔ هر جنس بکار رفته است . (اقرب الموارد). || شتران ریزه . (منتهی الارب ). || خدمتکاران . (اقرب الموارد)(منتهی الارب ). || آوند پر. پیمانه ٔ لبالب . (
فژاگینلغتنامه دهخدافژاگین . [ ف َ ] (ص مرکب ) فژاگن . چرکن . چرک آلود.پلید و پلشت . (برهان ). رجوع به فژاک و فژاگن شود.
گیفانلغتنامه دهخداگیفان . (اِخ ) دهی است از دهستان های بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد. این دهستان تا اوایل سال 1329 جزء یکی از دهستانهای بخش باجگیران تابع شهرستان قوچان بود و بواسطه ٔ طول مسافتی که نسبت به باجگیران دارد از آن منتزع و جزء شهرستان بجنورد گردید. محلی
گیفانلغتنامه دهخداگیفان . (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی دهستان گیفان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد. واقع در 85هزارگزی شمال خاوری بجنوردو 15هزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی بجنورد به حصارچه . محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن <span class="
فیحانلغتنامه دهخدافیحان . [ ف َ ی َ ] (ع مص ) دمیدن بوی مشک . || جوشیدن دیگ . || خون برآوردن زخم . || فراخ شدن تاراج . (منتهی الارب ). رجوع به فیاح و فیح و فوح شود.
فژاگینلغتنامه دهخدافژاگین . [ ف َ ] (ص مرکب ) فژاگن . چرکن . چرک آلود.پلید و پلشت . (برهان ). رجوع به فژاک و فژاگن شود.
پژاگنلغتنامه دهخداپژاگن . [ پ َ گ ِ ] (ص مرکب ) فژاگن . پژوین . ناشسته . آلوده به ریم . پلید. چرکن . زشت . دَنِس :لطیف و جوانم چو گل در بهارپژاگن نیم سالخورده نیم . ابوشکور.و رجوع به فژاگن شود.