فژغندلغتنامه دهخدافژغند. [ ف َ غ َ ] (ص مرکب ) چیزی پلید و چرکین را گویند. (برهان ). فژگن . فژاک . فژاگن . فژاگین : معذور است ار با تو نسازد زنت ای غرزآن گنده دهان تو وز آن بینی فژغند. عماره . || (اِ) به معنی عشقه هم آمده است وآن گی
فغندلغتنامه دهخدافغند. [ ف َ غ َ ] (اِ) به معنی از جای برجستن باشد بر مثال آهو. (برهان ). جستن باشد. (فرهنگ اسدی ).- آهوفغند ؛ آنکه مانند آهو جست و خیز کند : هم آهوفغند است و هم تیزتک هم آزاده خوی است و هم تیزگام . <p class="auth
فغندفرهنگ فارسی عمید۱. رقص.۲. جستوخیز: ◻︎ هم آهوفغند است و هم تیزتک / هم آهستهخوی است و هم تیزگام (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۴۱).
فژغندهلغتنامه دهخدافژغنده . [ ف َ غ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) فژغند. (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به فژغند، فژ، فژه ، فز و فزه شود.
فژگندلغتنامه دهخدافژگند. [ ف َ گ َ ](ص مرکب ) فژغند. چرک آلود. پلید. چرکن . (برهان ). فژاکن . فژاگن . فژغند. فژگنده . رجوع به این کلمات شود.
اپیچهلغتنامه دهخدااپیچه . [ اَ چ َ / چ ِ ] (اِ) لبلاب . پیچک . تربد. عشقه . حَلبلاب . فژغند. کشت برکشت . مهربانک . بویچه . لوک . عشق پیچان . شجره ٔ بارده .
فرغندلغتنامه دهخدافرغند. [ ف َ غ َ ] (اِ) گیاهی است که بر درخت پیچد و به عربی عشقه گویند. (برهان ). گیاهی است که خودروی باشد و چون کدو برجهد و به تازی لبلاب خوانند. (یادداشت به خط مؤلف از یک نسخه ٔ خطی فرهنگ اسدی ).- فرغندوار ؛ مانند فرغند :
غلیجلغتنامه دهخداغلیج . [ غ َ ] (اِ) انگز. (از فرهنگ اسدی ) (فرهنگ اوبهی ). بیلی که با آن زمین را هموار کنند. رجوع به انگز شود : چون غلیجی که بند برکند (کذا؟)کیست چون تو فژاگن و فژغند. ؟ (فرهنگ اسدی ).|| بت که تراشند. (فرهنگ اسدی )
غساکلغتنامه دهخداغساک . [ غ َ ] (اِ) عشقه را گویند و آن گیاهی است که بر درختها پیچیده و خشک سازد. (برهان قاطع). عشقه که بر درخت پیچد. (فرهنگ رشیدی ). عشقه معرب غساک است ، واﷲ اعلم . (از آنندراج ) (انجمن آرا). پیچک . پیچه . داردوست کتوس (در بعضی از نقاط شمالی ایران ). مهربانک . عشق پیچان . قسم
فژغندهلغتنامه دهخدافژغنده . [ ف َ غ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) فژغند. (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به فژغند، فژ، فژه ، فز و فزه شود.