فکللغتنامه دهخدافکل . [ ف ُ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) یقه ٔ پیراهن که بوسیله ٔ دکمه های پیراهن دوخته میشود. (فرهنگ فارسی معین ) : اولاً عرض فکلها اینقدر وسعت نداشت ثانیاً فکر جوانان این قدر لاغر نبود. بهار.|| کراوات . (فرهنگ فارسی معین
فکلفرهنگ فارسی عمید۱. موهای مرتبشدۀ جلوی سر.۲. پاپیون.۳. کراوات.۴. [منسوخ] یقۀ پیراهن که با دکمه به آن وصل میشده است.
فکلفرهنگ فارسی معین(فُ کُ) [ فر. ] (اِمر.) 1 - یقة عاریه که با دکمه به پیراهن وصل می شود. 2 - کراوات . 3 - موی آراسته و مرتب شدة جلو سر. 4 - پاپیون .
فقللغتنامه دهخدافقل . [ ف ُ ] (ع اِ) ماهیی است زهردار دراز به اندازه ٔ یک انگشت و خورده نشود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد از قاموس ).
فقللغتنامه دهخدافقل . [ف َ ] (ع اِمص ) فزونی . (منتهی الارب ). ریع. گویند هذه ارض کثیرة الفقل ؛ یعنی پرریع است . (از اقرب الموارد). || آبادی . || (مص ) بر باد کردن گندم را. || برداشتن غله کوفته را به سِکو. (منتهی الارب ). یمانی است . (از اقرب الموارد).
فکل بندلغتنامه دهخدافکل بند. [ ف ُ ک ُ ب َ ] (نف مرکب ) فکل بندنده . کسی که فکل به کار برد. (فرهنگ فارسی معین ) : زین فکل بندان لوس کون نشوی نادرست یک تن از تهران بمرز خاوران رهبر نبود.بهار.
فکلیلغتنامه دهخدافکلی . [ ف ُ ک ُ ] (ص نسبی ) آنکه فکل دارد. (یادداشت مؤلف ). کسی که بشیوه ٔ اروپائیان لباس می پوشد. فرنگی مآب . شیک پوش . || نامی است که متدینین متعصب دوره ٔ ناصرالدینشاه به متجددین داده اند. (یادداشت مؤلف ).
فکل بندلغتنامه دهخدافکل بند. [ ف ُ ک ُ ب َ ] (نف مرکب ) فکل بندنده . کسی که فکل به کار برد. (فرهنگ فارسی معین ) : زین فکل بندان لوس کون نشوی نادرست یک تن از تهران بمرز خاوران رهبر نبود.بهار.
کراواتفرهنگ فارسی معین(کِ) [ فر. ] (اِ.) پارچه ای باریک و بلند که مردان به یقة پیراهن گره زنند و از جلو سینه آویزان کنند، فکل .
ذوالغراءلغتنامه دهخداذوالغراء. [ ذُل ْ غ َرْ را ](اِخ ) نام موضعی نزدیک عقیق مدینه . ابووجزه راست :کانهم یوم ذی الغراء حین غدت نکباً جمالهم للبین فاندفعوالم یصبح القوم جیراناً فکل نوی بالناس لاصدع فیها سوف تنصدع .(از معجم البلدان یاقوت ).
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن نضلة. وی از شعراء عرب است و این بیت او راست :اذا کنت فی قوم عدی لست منهم فکل ماعلفت من خبیث و طیب .(از البیان والتبیین چ حسن سندوبی ج 3 ص 158). صفی پوری گوید: خالدبن نضلةب
مخاضاتلغتنامه دهخدامخاضات . [ م َ ] (ع اِ) (از «خ وض ») ج ِ مَخاضَة: فکل مخاضات الفرات معاثر.(از اقرب الموارد) : چون لشکر فیروز آن کثرت و شوکت ایشان دیدند خود را به حیل از آن مخاضات بیرون انداختند و شکسته و منهزم تا پیش فخرالدوله آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span class
فکل بندلغتنامه دهخدافکل بند. [ ف ُ ک ُ ب َ ] (نف مرکب ) فکل بندنده . کسی که فکل به کار برد. (فرهنگ فارسی معین ) : زین فکل بندان لوس کون نشوی نادرست یک تن از تهران بمرز خاوران رهبر نبود.بهار.
فکلیلغتنامه دهخدافکلی . [ ف ُ ک ُ ] (ص نسبی ) آنکه فکل دارد. (یادداشت مؤلف ). کسی که بشیوه ٔ اروپائیان لباس می پوشد. فرنگی مآب . شیک پوش . || نامی است که متدینین متعصب دوره ٔ ناصرالدینشاه به متجددین داده اند. (یادداشت مؤلف ).
افکللغتنامه دهخداافکل . [ اَ ک َ ] (اِخ ) پدر بطنی است که آنها را افاکل خوانند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نام اسب تزال بن عمرو مرادی است . (منتهی الارب ).
افکللغتنامه دهخداافکل . [ اَ ک َ ] (ع اِ) لرزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، اَفاکِل . (مهذب الاسماء): یقال : اخذه افکل ؛ اذا ارتعد من برد او خوف . (ناظم الاطباء). || گروه . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء): یقال : قد جاؤا بافکلهم . (ناظم الاطباء). || فوج . (ناظم الاطباء). و قو