فیارلغتنامه دهخدافیار. (اِ)شغل . کار. عمل . صنعت . پیشه . (برهان ). فرهنگ نویسان به معنی سزاوار و شغل و کار آورده اند و گویا این معانی را از این بیت رودکی استنتاج کرده اند : نیست فکری بغیر یار مراعشق شد در جهان فیار مرا.و (ظاهراً) به خطا رفته اند و شاید هما
فیارفرهنگ فارسی عمید۱. = فیاوار: ◻︎ نیست فکری به غیر یار مرا / عشق شد در جهان فیار مرا (رودکی: ۵۴۵).۲. ویار؛ هوس.
حفارلغتنامه دهخداحفار. [ ] (اِ) ظاهراً مرغی است و آنرا بلهجه ٔ طبری وکا گویند : کبک و حفار هست کوک و وکا.(نصاب طبری ).
حفارلغتنامه دهخداحفار. [ ح َ ] (ع اِ) چوبی که آنرا خمانیده و در وسط سوراخ کرده میان خانه [ چادر خیمه ] تعبیه کنند و درسوراخ آن ستون میانه قائم گردانند. (منتهی الارب ).
فیاروزلغتنامه دهخدافیاروز. (اِخ ) محله ای است از سمرقند که شراب آن به خوبی مشهور است . و فناروز تصحیف است . (انجمن آرا). رجوع به فناروز شود.
فیاوارلغتنامه دهخدافیاوار. [ ف َ ] (اِ) فیار که صنعت و شغل و عمل و کار و هنر باشد. (برهان ). فیاور. فیار. (فرهنگ فارسی معین ) : مهر ایشان بود فیاوارم غمشان من به هر دو بگسارم .عنصری (از اسدی ).
فیدارلغتنامه دهخدافیدار. [ ف َ / ف ِ ] (اِ) فیاور، که صنعت و شغل و کار و عمل باشد. (برهان ). رجوع به فیار. فیاوار و فیاور شود.
شغللغتنامه دهخداشغل . [ ش ُ ] (ع اِ) کار. ضد فراغ . سرگرمی . (یادداشت مؤلف ). آنچه مایه ٔ مشغولیت باشد. کارهای نامنظم روزانه ٔ مربوط به نیازمندیهای زندگی : همی بایَدْت رفت و راه دور است بسنده داریکسر شغلها را. رودکی .کار من در هج
فیاروزلغتنامه دهخدافیاروز. (اِخ ) محله ای است از سمرقند که شراب آن به خوبی مشهور است . و فناروز تصحیف است . (انجمن آرا). رجوع به فناروز شود.
کفیارلغتنامه دهخداکفیار. [ ک َف ْ ] (اِ) بمعنی حمل و رنج کشیدن باشد به اعمال شایسته ٔ جمیل . (برهان ) (آنندراج ). تحمل و محنت و رنج در کارهای نیک و شایسته . (ناظم الاطباء).