فیاضلغتنامه دهخدافیاض . [ ف َی ْ یا ] (اِخ ) تخلص شیخ ابوالفضل دکنی برادر فیضی دکنی معروف است . (از سبک شناسی بهار ج 3). رجوع به دکنی شود.
فیاضلغتنامه دهخدافیاض . [ ف َی ْ یا ] (ع ص ) جوانمرد و بسیار بخشنده . (منتهی الارب ). بسیار فیض رساننده . (از اقرب الموارد): نهر فیاض ؛ جوی پرآب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- فیاض عنایت ؛ به کنایت ، خداوند تعالی : چو فیاض عنایت کرد
فیاضفرهنگ فارسی معین(فَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار فیض - دهنده ، بسیار بخشنده . 2 - جوانمرد. 3 - جوی پر آب .
فایدلغتنامه دهخدافاید. [ ی َ ] (حرف اضافه ) بر وزن شاید، بمعنی «تا»ست که کلمه ٔ انتها باشد، و در عربی حتی گویند. (برهان ) : خداوند است و میر میرزاد است ز عهد عصر آدم فاید اکنون .قطران (از آنندراج ).
حفاثلغتنامه دهخداحفاث .[ ح ُف ْ فا ] (ع اِ) و در اقرب الموارد بتخفیف فاء، ماریست دمنده ٔ بی زهر . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). ج ، حفافیث ، حفاثات . مار دمنده که نگزد. مار بی زهر . ماریست دمنده و بی زهر کلانتر از حفث . (منتهی الارب ).
حفادلغتنامه دهخداحفاد. [ ح َف ْ فا ] (ع ص ) بعیر حفاد؛ شتر تیزرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
فیاضةلغتنامه دهخدافیاضة. [ ف َی ْ یا ض َ ] (ع ص ) مؤنث فیاض . فیض بخش : فیاضه ٔ چشمه ٔ معانی دانای رموز آسمانی .نظامی .
فیاضیلغتنامه دهخدافیاضی . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان آبادان که دارای 900 تن سکنه است . آب آن از رود بهمن شیر و محصول عمده اش غله ، خرما و سبزی است . ساکنان از طایفه ٔ عیدان و اکثر کارگر شرکت نفت اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
علی فیاضلغتنامه دهخداعلی فیاض . [ ع َ ی ِ ف َی ْ یا ] (اِخ ) ابن محمد فیاض . مکنی به ابوالحسن . وی به عربی شعر می گفت و دیوان او پنجاه ورقه است . (از الفهرست ابن الندیم ).
فیاض لاهیجانیلغتنامه دهخدافیاض لاهیجانی . [ ف َی ْ یا ض ِ ] (اِخ ) نامش مولانا عبدالرزاق و شاگرد صدرالدین شیرازی است . گوهر مراد از تصانیف اوست . بر فصوص الحکم شیخ محیی الدین عربی شرحی فارسی نگاشته . وقتی از او دیوانی دیدم که چهار پنج هزار بیت داشت ، و این ابیات از اوست :گفته ای بیدار باید عاشق دی
فیاض لاهیجانیلغتنامه دهخدافیاض لاهیجانی . [ ف َی ْ یا ض ِ ] (اِخ ) نامش مولانا عبدالرزاق و شاگرد صدرالدین شیرازی است . گوهر مراد از تصانیف اوست . بر فصوص الحکم شیخ محیی الدین عربی شرحی فارسی نگاشته . وقتی از او دیوانی دیدم که چهار پنج هزار بیت داشت ، و این ابیات از اوست :گفته ای بیدار باید عاشق دی
فیاضةلغتنامه دهخدافیاضة. [ ف َی ْ یا ض َ ] (ع ص ) مؤنث فیاض . فیض بخش : فیاضه ٔ چشمه ٔ معانی دانای رموز آسمانی .نظامی .
فیاضیلغتنامه دهخدافیاضی . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان آبادان که دارای 900 تن سکنه است . آب آن از رود بهمن شیر و محصول عمده اش غله ، خرما و سبزی است . ساکنان از طایفه ٔ عیدان و اکثر کارگر شرکت نفت اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
علی فیاضلغتنامه دهخداعلی فیاض . [ ع َ ی ِ ف َی ْ یا ] (اِخ ) ابن محمد فیاض . مکنی به ابوالحسن . وی به عربی شعر می گفت و دیوان او پنجاه ورقه است . (از الفهرست ابن الندیم ).
ابوالفیاضلغتنامه دهخداابوالفیاض . [ اَ بُل ْ ف َی ْ یا ] (اِخ ) محمدبن حسین بصری . رجوع به محمد... شود.