فیلگوشلغتنامه دهخدافیلگوش . (اِ مرکب ) پیلگوش . (فرهنگ فارسی معین ). سوسن . (یادداشت مؤلف ). نام گلی است از جنس سوسن ، لیکن خالهای سیاه دارد. (برهان ) : می خور که ت باد نوش بر سمن و فیلگوش روز رش و رام و جوش روز خور و ماه باد. منوچهری .
فیلگوشلغتنامه دهخدافیلگوش . (اِخ ) نوعی حیوان مانا به مردم که گوشهای بزرگ دارند که گاه خفتن یکی را بستر و دیگری را لحاف کنند، و آنان را گوش بسران نیز گویند. (یادداشت مؤلف ) : گفتند شاها هر یکی چند گزند، برهنه ، و دو گوش دارند چون گوش فیل ، یکی گوش زیر افکنند و یکی زبر.
فولوس/ فُلوسگویش کرمانشاهکلهری: felu:s گورانی: felu:s سنجابی: felu:s کولیایی: felu:s زنگنهای: felu:s جلالوندی: felu:s زولهای: felu:s کاکاوندی: felu:s هوزمانوندی: felu:s
فلوجلغتنامه دهخدافلوج . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فلج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فَلْج شود.
فلوسلغتنامه دهخدافلوس . [ ف ُ ] (ع اِ) درختی است به ارتفاع 10 تا 15 متر از تیره ٔ سبزی آساها که به حالت وحشی در افریقا و هند و برزیل و جزایر آنتیل و مصر و جنوب ایران میروید. برگهایش بزرگ به طول 30</
فیلگوشکلغتنامه دهخدافیلگوشک . [ ش َ ] (اِ مصغر) پیلگوشک . (فرهنگ فارسی معین ). مصغر فیلگوش . فیلگوش خرد. رجوع به فیلگوش شود.
غرسالغتنامه دهخداغرسا. [ غ َ ] (اِ) دوائی است که آن را زنجبیل شامی گویند و به فارسی فیلگوش خوانند و راسن همان است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
اصل الراسنلغتنامه دهخدااصل الراسن . [ اَ لُرْ را س َ] (ع اِ مرکب ) نوعی از فیلجوش است و بترکی اُنذر گویند. (تحفه ). و در فهرست مخزن الادویه آمده است : بیخ نوعی فیلجوش است که بترکی انذر نامند. ترکان آنرا انذر خوانند و آن نوعی از فیلجوش است و در... راسن گفته شود. (اختیارات بدیعی ). بیخ زنجبیل شامی و
دراقیطسلغتنامه دهخدادراقیطس . [ دَ طُ ] (معرب ، اِ) به یونانی بیخ فیلگوش باشد و آن گلی است از جنس سوسن و آنرا به عربی اصل اللوف خوانند. (برهان ). و رجوع به دراقنیطون شود.
جناحلغتنامه دهخداجناح . [ ج ُ ] (اِ) بلغت اندلس ، گلی است که آنرا بفارسی فیلگوش خوانند. (برهان ). فیلکوس . راسن . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویة). الانیون . || حرشف را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویة).
فیلگوشکلغتنامه دهخدافیلگوشک . [ ش َ ] (اِ مصغر) پیلگوشک . (فرهنگ فارسی معین ). مصغر فیلگوش . فیلگوش خرد. رجوع به فیلگوش شود.