قادحلغتنامه دهخداقادح . [ دِ ] (ع اِ) کبودی . (منتهی الارب ). || سیاهی دندان . (مهذب الاسماء). خوردگی دندان و درخت . شکاف در چوب . (منتهی الارب ). || کرم چوبخواره . (ناظم الاطباء). || عیب . تباهی . فساد. || (ص ) طعن زننده . عیب کننده . مضر. قدح کننده : اصرار بر صغیره قادح عدالت است .
دُماسبcauda equinaواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهرشتههای عصبی که از انتهای مخروط نخاعی به پایین میروند
چقادهلغتنامه دهخداچقاده . [ چ َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جوشقان بخش میمه ٔ شهرستان کاشان که در 22 هزارگزی خاور میمه واقع است . کوهستانی و سردسیر است . و 250 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات ، لبنیات و مختصرمیوه جات
چکادهلغتنامه دهخداچکاده . [ چ َ دَ / دِ ] (اِ) بمعنی چکاد است که تارک سر باشد. (برهان ). تارک سر. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ). فرق سر. (ناظم الاطباء).چکاد و چکاه و میان سر : نخستین پیش میدان شد پیاده قدم غرقه در
کودهلغتنامه دهخداکوده . [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش صومعه سرا که در شهرستان فومن واقع است و 965 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کوچیدهلغتنامه دهخداکوچیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) کوچ کرده . رحلت کرده . نقل مکان کرده . رجوع به کوچیدن و کوچ کردن شود.
قوادحلغتنامه دهخداقوادح . [ ق َ دِ ] (ع اِ) طعن ها و شتم ها و سرزنش ها. (ناظم الاطباء). || (ص ، اِ)ج ِ قادحة، مؤنث قادح . رجوع به قادحة و قادح شود.
دعرلغتنامه دهخدادعر. [ دُ ] (ع اِ) کرمک چوبخوار. (منتهی الارب ). قادح ، و آن کرمکی است که چوب را می خورد. واحد آن دعرة. (از اقرب الموارد).
اصرارلغتنامه دهخدااصرار. [ اِ ] (ع مص ) اصرار اسب و خر به گوشش ؛ راست کردن آنرا برای شنیدن . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). راست کردن اسب گوش را تا بشنود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دو گوش راست کردن اسب . (تاج المصادر بیهقی ). || اصرار سنبل ؛ آماده ٔ برآمدن گردیدن خوشه .
خانقاهلغتنامه دهخداخانقاه . [ ن َ / ن ِ ] (معرب ، اِ مرکب ) مکان بودن مشایخ و درویشان . معرب «خانگاه » و مرکب از «خانه » و «گاه » است . نظیر: «منزلگاه » و «مجلس گاه » فارسیان بسکون «نون » نیز استعمال کنند. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) . خانه ای که درویشان و مشا