قاسلغتنامه دهخداقاس . (ترکی ، اِ) ابرو. (آنندراج ) (برهان ). ابرو باشد در ترکی . (رشیدی از معین در حاشیه ٔ برهان ).
قاسلغتنامه دهخداقاس . (ع اِ) اندازه . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء) (برهان ) (آنندراج ): قاس رمح ؛ ای قدر رمح . (مهذب الاسماء). || غوک را گویند که وزق باشد. (برهان ) (آنندراج ). چغز. غنجموش . قورباغه . || رسن کشتی . جُمَّل . || (ص ) قاسی . سخت : قلب قاس ؛ دلی سخت . (مهذب الاسماء). حجر
قاسدیکشنری عربی به فارسیبي عاطفه , عاري از احساسات , افسرده , مهمان ننواز , غريب ننواز , نامهربان , بي مهر , بي محبت
کش کش کشلغتنامه دهخداکش کش کش . [ ک ِ ک ِ ک ِ / ک ُ ک ُ ک ُ ] (صوت ) آوازی که بدان سگ را بر سگی یا بر غریبی آغالند. (یادداشت مؤلف ) . || کلمه ای است که برای آرام کردن طفل شیرخواره ٔ گریان و خوابانیدن او گویند و عرب بیسک و ویسک گوید. (یادداشت مؤلف ).
قاسملغتنامه دهخداقاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن سیار کاتب . از شاعران است . وی دارای پنجاه ورقه شعراست . (ابن الندیم چ چاپخانه ٔ رحمانیه ٔ مصر ص 234).
قاساریدسلغتنامه دهخداقاساریدس . [ ] (معرب ، اِ) قساریداس . قنتاریدوس . به یونانی ذراریح است . (فهرست مخزن الادویه ). بنابراین ، کلمه مصحف قانتاریدس است .
قاسمی دمشقیلغتنامه دهخداقاسمی دمشقی . [ س ِ ی ِ دِ م ِ ] (اِخ ) جمال الدین محمدبن محمد سعیدبن شیخ قاسم قاسمی دمشقی سرآمد علماء دمشق بودو از بسیاری از آنان بواسطه پارسائی و استقامت امتیاز داشت . وی علاوه بر وقوف به اسرار شریعت و علوم دینی به دانش و فرهنگ عصری نیز توجه داشت و بدین جهت روش علمی او بر د
قاسم جهنیلغتنامه دهخداقاسم جهنی . [ س ِ م ِ ج ُ ] (اِخ ) ابن حنظلةالجهنی یکی از سرداران لشکر علی (ع ) در جنگ صفین است . (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 545).
دمقاسلغتنامه دهخدادمقاس . [ دِ ] (ع اِ) به معنی دمقس است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به دمقس شود.
لایقاسلغتنامه دهخدالایقاس . [ ی ُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) (از: لا + یقاس ) قیاس کرده نشود. اشاره است به مثل «لایقاس الملائکة بالحدادین ». و این مثل از آنجاست که چون آیه ٔ «علیها تسعة عشر» (قرآن 30/74) (یعنی دربانان دوزخ نوزده تن اند) نازل شد یکی از کفار عرب به یارا
فقاسلغتنامه دهخدافقاس . [ ف ُ ] (ع اِ) بیماریی است در بندهای اندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).