قاطرچیلغتنامه دهخداقاطرچی . [ طِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد. در 43هزارگزی جنوب باختر کوهدشت و 43هزارگزی جنوب باختری اتومبیل رو خرم آباد به کوهدشت واقع است . موقع جغرافیائی آن تپه ماهور و معتدل
قاطرچیلغتنامه دهخداقاطرچی . [ طِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلو بخش حومه ٔ شهرستان ارومیّه . در 16هزارگزی شمال باختری ارومیه و6هزارگزی باختر شوسه ٔ ارومیّه به سلماس واقع و دره و معتدل مالاریائی است . <span class="hl" dir="ltr
قاطرچیلغتنامه دهخداقاطرچی . [ طِ ] (ص مرکب ) آنکه قاطرها را نگهداری و راهنمائی کند. قاطربان . استروان . استربان . بغال . چاروادار.چارپادار. پاسبان و خدمتگار استر. (ناظم الاطباء).
قاطرچیفرهنگ فارسی عمیدکسی که قاطر دارد و با قاطر بار یا مسافر حملونقل میکند؛ قاطربان؛ قاطردار؛ استربان.
کوثریلغتنامه دهخداکوثری . [ ک َ ث َ ] (اِخ ) از شعرای اردبیل است . صوفی وش و درویش نهاد بود و مذهب نقطوی داشت و پیروان محمود وی را خلیفه می خواندند. این بیت از اوست :تو چنان جفاپسندی که اگر خدنگ نازت سوی دل گشاد یابد به کرشمه بازداری .(از ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمعالخواص خیام پور).
کوثریلغتنامه دهخداکوثری . [ ک َ ث َ ] (اِخ ) از شعرای بخارا بوده و در هرات درگذشت . این مطلع از او است :در خیال پسته ٔ خندان آن بادام چشم چشمه ٔ خونی است چشم ما که دارد نام چشم .(ترجمه ٔ مجالس النفایس ص 45).
کوثریلغتنامه دهخداکوثری . [ ک َ ث َ ] (اِخ ) شاعری خوش طبع و وسیعمشرب است . این رباعی از او است :با خلق زمانه کوثری راز مگواین راز بر مردم غماز مگودانی دهن کوه چرا پرسنگ است یعنی که هر آنچه بشنوی بازمگو.(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 320
کوثری هرویلغتنامه دهخداکوثری هروی . [ ک َ ث َ ی ِ هَِ رَ ] (اِخ ) از شعرای هرات و از مصاحبان خواجه آصفی است . این مطلع از اوست :محتسب گر رند باشد دیر را در واکندبهر رندان باده از زیر زمین پیداکند.(ترجمه ٔ مجالس النفایس ).
دُمقاطریHippurisواژههای مصوب فرهنگستانتنها سرده از دُمقاطریان آبزی که شامل یک تا سه گونه است و در ردهبندی اِی.پی.جی. در بارهنگیان ادغام شده است