قاقلغتنامه دهخداقاق . (اِ صوت ) اسم صوت فرورفتن چیزی در چیزی : ای خواجه نشاطی من ای شهره رفیق در جستن یار من نبودت توفیق ...ی دارم بن چو شبه سر چو عقیق بفشارم قاق تا فروتیزی قیق .سوزنی . || آواز زاغ . (آنندراج ) <span clas
قاقلغتنامه دهخداقاق . (ترکی ، اِ) قدید. (برهان ). گوشت خشک کرده که آن را بریان کرده میخورند. (آنندراج ). || (ص ) خشک . (برهان ). || (اِ) میوه ٔ خشک که هسته ٔ آن را درآورده بخشکانند. (کاشغری ج 2 ص 225 و ج <span class="hl" dir
قاقلغتنامه دهخداقاق . (ع اِ) طائری است طویل العنق . (فهرست مخزن الادویه ). پرنده ای است گردن دراز که در آب زندگی کند. (از نشوءاللغة ص 48).
قاقلغتنامه دهخداقاق . (ع ص ) مرد نیک دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردم دراز و باریک و لاغر را گویند : مجوس مرده ام از بس که قاق گشته تنم که خانه دخمه نما گشت و من مجوس نما.نادم گیلانی (از آنندراج ).
کیک فنجانیcup cake, fairy cake, patty cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک اسفنجی کوچک و گردی که در قوطیهای مسی جداگانه یا قالبهای کاغذی پخته میشود
کیک اسفنجیsponge cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک متخلخل و سبک تهیهشده از آرد خودورا و شکر و تخممرغ زده و طعمدهندهها
کیک لیوانیmug cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیکی که در درون لیوانی بزرگ و با استفاده از تندپز در مدتی کوتاه پخته میشود
قاقلتینلغتنامه دهخداقاقلتین . [ ق ُ ل َ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ قاقلة. الایچی سرخ . والایچی سفید. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به قاقلة شود.
قاقزانلغتنامه دهخداقاقزان . [ ق ُ / ق ِ ] (اِخ ) ثغری (حدی ) از نواحی قزوین که در آن تندبادهای سخت میوزد. طرماح گوید: یُفِج ﱡالریح فج ّ القاقزان . (معجم البلدان ج 7 ص 16). از بلوکات قزوین که در
اتشاقلغتنامه دهخدااتشاق . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) قدید کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر). قاق کردن . قدید و وشیق کردن گوشت . بدرازا بریدن و خشک کردن گوشت . یکجوش قدید کردن گوشت توشه را.
ککلغتنامه دهخداکک . [ ک َ ] (اِ) نانی باشد که از آرد خشکه پزند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نان تنک که از خشکه پزند و بدین معنی مخفف کاک است که قاق معرب آن است . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ). کاک . کعک . رجوع به هریک از این مترادفات شود.
کروچ کروچلغتنامه دهخداکروچ کروچ . [ ک ُ ک ُ ] (اِ صوت ) نام آواز جویدن قند و مانند آن . آواز چیزهای ترد و شکننده زیر دندان چون قند و نان خشک و خیار و مانند آن . (یادداشت مؤلف ).- کروچ کروچ خوردن یا جویدن ؛ خوردن چیزهایی که زیر دندان آواز دهد مانند قند و نان دوآتشه و ن
تپنکوزلغتنامه دهخداتپنکوز. [ ت َ پ َ ] (ص ) احمق و ابله و گول . (ناظم الاطباء). احمق و بی خرد و نادان . (آنندراج ) : تپنکوزی بود زال زمانه که دایم میکند ناز خرانه . ملا فوقی یزدی (از آنندراج ).رجوع به تپنگوز شود. || در بیت ذیل ظاهراً
جمللغتنامه دهخداجمل . [ ج َ م َ ] (اِخ ) ابراهیم بن زین الدین نخجوانی دمشقی . از دانشمندان قرن یازدهم هجری است . وی در فقه و طب و علوم دیگر مهارت داشته و ریاست جمهور اطباء و نیابت محکمه ٔ دمشق به وی رسیده است . میان او و قاضی محمدبن حسین بن عین الملک مشهور به قاق منافسات و معارضاتی بوده است
قاقله ٔ صغارلغتنامه دهخداقاقله ٔ صغار. [ ق ُ ل َ / ل ِ ی ِ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) و نیز آن را شُمشُر و شوشمر و خیربوا و هیل بوا و هال بواو هیل انثی به هندی گجراتی الایچی و چهونی الایچی نامند و آن ثمر نباتی است که در ملعیار در کوه موسوم به هیلی و نواحی آن بهم م
قاقلتینلغتنامه دهخداقاقلتین . [ ق ُ ل َ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ قاقلة. الایچی سرخ . والایچی سفید. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به قاقلة شود.
دقاقلغتنامه دهخدادقاق . [ دَق ْ قا ] (اِخ ) لقب حسن بن محمدبن دقاق نیشابوری ، مشهور به ابوعلی دقاق ، عالم قرن چهارم هجری است . رجوع به ابوعلی (حسن بن ...) شود.
دقاقلغتنامه دهخدادقاق . [ دَق ْقا ] (اِخ ) لقب علی بن عبیداﷲ دقیقی . رجوع به ابوالقاسم (علی بن عبیداﷲ...) و علی (ابن عبیداﷲ...) شود.
دقاقلغتنامه دهخدادقاق . [ دَق ْقا ] (ع ص ، اِ) آردفروش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). منسوب به دقیق که اشتغال به عمل آرد را میرساند. (از الانساب سمعانی ). || آنکه آرد بسیار دارد. (از اقرب الموارد). || کوبنده ٔ چیزی . (غیاث ) (آنندراج ). || قصار، که جامه را می کوبد. (غیاث ) (آنندراج ). گا
دقاقلغتنامه دهخدادقاق . [ دِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ دقیق ، به معنی باریک . (غیاث ) (ناظم الاطباء). || ج ِ دقیقة. || ریزه و تراشه . (ناظم الاطباء).- دقاق العیدان ؛ ریزه های چوب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به دُقاق شود.- دقاق الکندر</sp