قبراقلغتنامه دهخداقبراق . [ ق ِ ] (ص ) چست و چالاک . و چون لفظ عربی و ترکی نیست باید با غین نوشته شود. (فرهنگ نظام ).
کبرکلغتنامه دهخداکبرک . [ ک َ ب َرَ ] (اِ) گیاهی است خاردار که آن را به عربی خسک وبه شیرازی خار سوهک و به صفاهانی هروا گویند. (برهان ) (آنندراج ). در مغرب حمض الامیر خوانند. (برهان ).
کبرکلغتنامه دهخداکبرک . [ ک َ ب ِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاغذ کنان بخش کاغذ کنان شهرستان هروآباد. سکنه 123 تن . آب از چشمه . محصول غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کبرکی جرلغتنامه دهخداکبرکی جر. [ ک َ ب َ ؟ ] (هندی ،اِ) اسم هندی اصل الکبر است . (فهرست مخزن الادویه ).