قبضهفرهنگ فارسی عمید۱. دستۀ شمشیر.۲. یک مشت از چیزی.۳. واحد اندازهگیری سلاحهای جنگی کوچک.⟨ قبضه کردن: بهدست آوردن؛ تصرف کردن.
قبضهفرهنگ فارسی معین(قَ ضَ یا ض ) [ ع . قبضة ] (اِ.) 1 - یک مشت از هر چیزی . 2 - دستة شمشیر و کارد و مانند آن .
کیبیدهلغتنامه دهخداکیبیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) به یک سو رفته . کناره گرفته . || از جایی به جایی شده . || تحاشی کرده . || انحراف یافته . منحرف . || فریفته (به عشق ). (فرهنگ فارسی معین ).
کبیدهلغتنامه دهخداکبیده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) رنجیده . غمگین . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به کبیدن شود.
کبیدهلغتنامه دهخداکبیده . [ ک ُ / ک َ دَ / دِ ] (اِ) آردی راگویند که گندم آن را بریان کرده باشند. (برهان ) (آنندراج ). || آرد برنج و نخود و جو بریان کرده و غیر بریان کرده را نیز گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). پِست . (آنندر
قبدهلغتنامه دهخداقبده . [ ق َ دَ ] (اِخ ) آبی است در وادی ذی بحار که به تسریر بنی عمروبن کلاب میریزد. (معجم البلدان ).
قبضه ٔ بهرامیلغتنامه دهخداقبضه ٔ بهرامی . [ ق َ ض َ / ض ِ ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از گرفت قبضه ٔ کمان است و آن چنان باشد که به خنصر و بنصر و وسطی قبضه را گرفت مینمایند و سبابه و ابهام را حلقه وار کرده چند تیربان میگیرند تا بوقت زود افکنی هر بار بکشیدن
قبضه ٔ بهرامیلغتنامه دهخداقبضه ٔ بهرامی . [ ق َ ض َ / ض ِ ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از گرفت قبضه ٔ کمان است و آن چنان باشد که به خنصر و بنصر و وسطی قبضه را گرفت مینمایند و سبابه و ابهام را حلقه وار کرده چند تیربان میگیرند تا بوقت زود افکنی هر بار بکشیدن