قبللغتنامه دهخداقبل . [ ق َ ] (ع ق ) پیش .نقیض بعد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). از ظروف مبهمه است . (ناظم الاطباء). گویند: اتیتک من قَبل ُ و اتیتک قَبل ُ و هر دو مبنی هستند بر ضم . و قبلاً و قبل با تنوین و قَبل َ مبنی بر فتح . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قبللغتنامه دهخداقبل . [ ق َ ب َ ] (ع اِ) بلندی زمین که پیش نماید. گویند: رأیت بذلک القبل شخصاً. || فراهم آمدن گاه ریگ توده ها. || میانه ٔ راه روشن . || نوعی از مهره که زنان بدان مردان را بند نمایند و بر گردن اسب بندند بجهت چشم زخم و افسون . || مهره ای است از دندان پیل ، درخشان که بر گردن زن
کبللغتنامه دهخداکبل . [ ک َ ] (ع اِمص ) (در اصطلاح عروض ) جمع بین خبن و قطع است . کذا فی رسالة قطب الدین السرخسی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
کبللغتنامه دهخداکبل . [ ک َ ] (ع مص ) بند کردن . (اقرب الموارد) (المصادر زوزنی ). || حبس کردن در زندان . (از اقرب الموارد). بند کردن در زندان و جز آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || مهلت دادن غریم را در ادای دین . (از آنندراج ). کبل غریمه الدین ؛مهلت داد غریم خود را در ادای دین . (منتهی ا
کبللغتنامه دهخداکبل . [ ک َ / ک ِ ] (ع اِ) قید و گفته اند بزرگترین قید. (از اقرب الموارد). قید و بند. بند سطبر و بزرگ . (منتهی الارب ). ج ، کُبول . (اقرب الموارد). || درنوشتگی لب دلو. (منتهی الارب ). || لب دلو. || پوست نوردیده ٔ نزدیک لب دلو. || پوستین بسیار
کبللغتنامه دهخداکبل . [ ک َ ب َ ] (اِ) بمعنی کول است و آن پوستینی باشد که از پوست گوسفندان بزرگ دوزند. (برهان ). پوستین باشد که از پوست گوسفند بزرگ که موی آن درشت بود سازند و آن را کول نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). و رجوع به کول شود.
کبللغتنامه دهخداکبل . [ ک َ ب َ ] (ع ص ) پوستین کوتاه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). قصیر. (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
قبلةلغتنامه دهخداقبلة. [ ق َ ب َ ل َ ] (اِخ ) شهری است نزدیک دربند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (معجم البلدان ).
قبلتینلغتنامه دهخداقبلتین . [ ق ِ ل َ ت َ ] (اِخ ) تثنیه ٔ قِبْلة. دو قبله . مکه ٔ معظمه و بیت المقدس . (آنندراج ). || مسجدالحرام و مسجد اقصی . (ناظم الاطباء).
قبلهلغتنامه دهخداقبله . [ ق ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی از بخش چوار شهرستان ایلام . 23000 گزی باختری چوار و 22500 گزی باختری راه شوسه ایلام به شاه آباد. کوهستانی ، سردسیر. سکنه ٔ آن 85 تن است . آب آن
قبلاءلغتنامه دهخداقبلاء. [ ق َ ] (ع ص ) مؤنث اقبل . گویند: امراءة قبلاء؛ زن کج چشم چندان که گوئی بسوی بینی خود نگاه میکند. شاة قبلاء؛ گوسپندی که سرونش بر روی وی خمیده باشد. (ناظم الاطباء). ج ، قُبل . (ناظم الاطباء).
قبلشلغتنامه دهخداقبلش . [ ق َ ب َل ْ ل َ ] (ع اِ) سر نره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نره . (منتهی الارب ). [ ق َ ل َ ] به ضبط اقرب الموارد.
قبلةلغتنامه دهخداقبلة. [ ق َ ب َ ل َ ] (اِخ ) شهری است نزدیک دربند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (معجم البلدان ).
قبل کردنلغتنامه دهخداقبل کردن . [ ق َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محاصره کردن . (آنندراج ) : خط ترا که بود سرنوشت آیه ٔ فتح چرا قبل نکند شهر حسن موکب او.ابوالبرکات منیر (از آنندراج ).
قبلتینلغتنامه دهخداقبلتین . [ ق ِ ل َ ت َ ] (اِخ ) تثنیه ٔ قِبْلة. دو قبله . مکه ٔ معظمه و بیت المقدس . (آنندراج ). || مسجدالحرام و مسجد اقصی . (ناظم الاطباء).
قبلهلغتنامه دهخداقبله . [ ق ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی از بخش چوار شهرستان ایلام . 23000 گزی باختری چوار و 22500 گزی باختری راه شوسه ایلام به شاه آباد. کوهستانی ، سردسیر. سکنه ٔ آن 85 تن است . آب آن
قبل آبادلغتنامه دهخداقبل آباد. [ ق ُ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز. در 15000 گزی جنوب خاور شیراز و کنار راه فرعی شیراز به خرچول واقع و موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل و مالاریائی است . 280 تن سکنه د
ماقبللغتنامه دهخداماقبل . [ ق َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) گذشته و از پیش گذشته و مقدم . (ناظم الاطباء). مقابل مابعد. (آنندراج ) : در اواخر بعضی کلمات تازی و پارسی حرف «ها» علامت حرکت ماقبل است . (المعجم چ دانشگاه ص 25). اما در پارسی چنانک
متقبللغتنامه دهخدامتقبل . [ م ُ ت َ ق َب ْ ب ِ ] (ع ص ) پذیرنده . برگردن گرفته . پذیرفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قبول کننده . آن که کاری را قبول کند : فتوت ایشان بجبر کسیر و فک هر اسیر متقبل و متکفل گشته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و رجوع به تقبل شود.- <span cl
مقبللغتنامه دهخدامقبل . [ م ُب ِ ] (ع ص ) پیش آینده و پیش رونده به جانب کسی . رو به چیزی کننده . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رو به چیزی کننده . (آنندراج ). روی کرده . روی آورده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : امن قتل فی الحرب مقبلاً اکثر ام م
ذوقبللغتنامه دهخداذوقبل . [ ] (ع اِ مرکب ) هو من قولهم خذها الی عشر من ذی قبل ؛ ای فیما یستقبل . (المرصع). و رجوع به ذوانف شود.
مقبللغتنامه دهخدامقبل . [ م ُ ق َب ْ ب َ ] (ع ص ) بوسیده شده . شخص بوسیده شده . || جای بوسیده شده . (از ناظم الاطباء). و رجوع به تقبیل شود. || جامه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مقبول . جامه ٔ وصله شده . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد).