قبیلهلغتنامه دهخداقبیله . [ ق َ ل َ / ل ِ ] (ع اِ) گروه از فرزندان یک پدر. (منتهی الارب ). گروهی مردم از یک پدر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). جماعتی را گویند که از یک پدر باشند. (برهان ). || پاره ای از کله ٔ سر فراهم آمده با پاره ٔ دیگر. ج ، قبایل . || دوال لگام
قبیلهفرهنگ فارسی عمید۱. گروهی از مردم دارای نژاد، سنت، دین، و فرهنگ مشترک.۲. گروهی از فرزندان یک پدر.
قبلةلغتنامه دهخداقبلة. [ ق َ ب َ ل َ ] (اِخ ) شهری است نزدیک دربند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (معجم البلدان ).
قبلهلغتنامه دهخداقبله . [ ق ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی از بخش چوار شهرستان ایلام . 23000 گزی باختری چوار و 22500 گزی باختری راه شوسه ایلام به شاه آباد. کوهستانی ، سردسیر. سکنه ٔ آن 85 تن است . آب آن
قبلهلغتنامه دهخداقبله . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد. در 48هزارگزی شمال باختری راه کوهدشت و 48هزارگزی شمال باختری اتومبیل رو خرم آباد به کوهدشت واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و معتدل است . محصو
قبلهلغتنامه دهخداقبله . [ ق ِ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز. در 2000 گزی جنوب باختر شیراز واقع و موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . 175 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ، چغندر و
قبلهیلغتنامه دهخداقبلهی . [ ق ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ترکه در بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. 185هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان ، کنار شوسه ٔ مسجدسلیمان به اهواز واقع و موقع جغرافیایی آن کوهستانی گرمسیر و مالاریائی است . سکنه ٔ 18
هم قبیلهلغتنامه دهخداهم قبیله . [ هََ ق َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) دوتن که از افراد یک قبیله باشند. (یادداشت مؤلف ).
ابوقبیلهلغتنامه دهخداابوقبیله . [ اَ ق َ ل َ ] (اِخ ) شیخ ِ سیدمحمد مرتضی صاحب تاج العروس این کلمه را بجای ابوفید بتصحیف خوانده است و صاحب تاج العروس گوید: و آن خطا باشد. رجوع به ماده ٔ ((ارج )) در تاج العروس و رجوع به ابوفید شود.
هم قبیلهلغتنامه دهخداهم قبیله . [ هََ ق َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) دوتن که از افراد یک قبیله باشند. (یادداشت مؤلف ).