قدیدلغتنامه دهخداقدید. [ ق ُ دَ ] (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ). نام موضعی است نزدیک مکه . (معجم البلدان ).
قدیدلغتنامه دهخداقدید. [ ق َ ] (ع ص ، اِ) گوشت کفانیده ٔ پاره کرده یا گوشت به درازا بریده ٔ خشک کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گوشت نمک سود خشک کرده . (بحر الجواهر). || جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
کددلغتنامه دهخداکدد. [ ک َ دَ ] (ع اِ) لغتی است در کَتَد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به کتد شود. || (اِخ ) موضعی است به دیار بنی سُلَیم . (از منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
کددلغتنامه دهخداکدد. [ ک ُ دَ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک بصره . (منتهی الارب ). جایگاهی است نزدیک اوارة در چند روز راه از بصره . (از معجم البلدان ).
کدیدلغتنامه دهخداکدید. [ ک َ ] (اِخ ) آبی است میان حرمین شریفین . || وادیی است قرب نخیل که راه فید به سوی مدینه او را قطع می کند. (منتهی الارب ). موضعی است در حجاز. (از معجم البلدان ).
کدیدلغتنامه دهخداکدید. [ ک َ ] (اِخ ) موضعی است بر چهل ودو میلی مکة. ابن اسحاق گوید پیامبر در رمضان به مکه رفت و روزه بود با اصحاب تا در کدید که میان عسفان و امج است روزه را افطار نمود. (از معجم البلدان ).
کدیدلغتنامه دهخداکدید. [ ک َ ] (ع اِ) نمک جوش ناکرده . (منتهی الارب ). نمک نیم کوفته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آواز نمک وقتی که در دیگ ریزند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زمین شکم فراخ . (منتهی الارب ). شکم فراخ زمین . (ناظم الاطباء). شکم فراخ زمین که چون و
قدیدیلغتنامه دهخداقدیدی . [ ق ُ دَ دی ی ] (اِخ ) حزام بن هشام خزاعی از راویان است . (معجم البلدان ).
قدیدیملغتنامه دهخداقدیدیم . [ ق ُ دَ ] (ع اِمصغر) مصغر قُدّام به معنی پیش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قدام شود.
قدیدیونلغتنامه دهخداقدیدیون . [ ق َ دی یو ] (ع اِ) پیروان لشکر از اهل حرفه مانند پاره دوز، بیطار، کاسه گر،آهنگر، درزی و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
اتشاقلغتنامه دهخدااتشاق . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) قدید کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر). قاق کردن . قدید و وشیق کردن گوشت . بدرازا بریدن و خشک کردن گوشت . یکجوش قدید کردن گوشت توشه را.
تامکسودلغتنامه دهخداتامکسود. [ م َ ] (اِ) بلغت بربر قدید است و آن گوشتی است که با نمک و یا با نمک و ادویه وسرکه درآمیزند و در آفتاب خشک کنند و آن را قدید نامند. (از دزی ج 1 ص 139) .
فریزفرهنگ فارسی معین(فَ) (اِ.) گوشتی که آن را خشک کرده باشند، گوشت قدید. فریس و فریش نیز گفته می شود.
قدیدیلغتنامه دهخداقدیدی . [ ق ُ دَ دی ی ] (اِخ ) حزام بن هشام خزاعی از راویان است . (معجم البلدان ).
قدیدیملغتنامه دهخداقدیدیم . [ ق ُ دَ ] (ع اِمصغر) مصغر قُدّام به معنی پیش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قدام شود.
قدیدیونلغتنامه دهخداقدیدیون . [ ق َ دی یو ] (ع اِ) پیروان لشکر از اهل حرفه مانند پاره دوز، بیطار، کاسه گر،آهنگر، درزی و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تقدیدلغتنامه دهخداتقدید. [ ت َ ] (ع مص ) بدرازا شکافتن و از بن بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بریدن چیزی از بن و گفته اند بریدن آنرا بطور مستطیل و گفته اند شکافتن آن از طول . (از اقرب الموارد). || قدید کردن گوشت . (تاج المصادر بیهقی ). گوشت را قطعه قطعه کردن و در هوا گذاشتن