کدسلغتنامه دهخداکدس . [ ک ُ ] (ع اِ) خرمن . (منتهی الارب ).خرمن ناکوفته . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خرمن و دانه های درو کرده ٔ کوفته ٔ فراهم کرده . (ناظم الاطباء).
کدسلغتنامه دهخداکدس . [ک َ ] (ع مص ) عطسه دادن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). عطسه کردن بهیمه و گاه در مردمان هم استعمال شود. (ناظم الاطباء). کَدَسان . کِداس . (منتهی الارب ). کُداس . (اقرب الموارد). || به شتاب رفتن گران بار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کوفتن و فراهم
کدشلغتنامه دهخداکدش . [ ک َ ] (ع مص ) خراشیدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || به شمشیر یا نیزه زدن کسی را و خسته کردن وی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) . || سخت راندن کسی را. || بریدن چیزی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || از پس راندن و دور کردن . (آن
قدسلغتنامه دهخداقدس . [ ق َ دَ ] (اِخ ) شهری است نزدیک حمص . بحیرة قدس منسوب است به آن . (منتهی الارب ).
قديسدیکشنری عربی به فارسیمقدس , اولياء , ادم پرهيز کار , عنوان روحانيون مثل حضرت که در اول اسم انها ميايد ومخفف ان ست است , جزو مقدسين واولياء محسوب داشتن , مقدس شمردن
قدیسهفرهنگ نامها(تلفظ: qeddise) (عربی) (مؤنث قِدیس) ، زن پاک ، منزه ، مؤمن پرهیزگار و متقی ؛ (در ادیان) زنی که از بزرگان دین مسیح باشد ؛ در دین مسیج عنوانی برای اولیا و مقدسان .
پل قدیسلغتنامه دهخداپل قدیس . [ پ ُ ل ِ ق ِدْ دی ] (اِخ ) سن پل . بولس . پاولوس . پولس . یکی ازحواریون است که در سال دوم میلادی به طرسوس متولد شده است . پدر او از یهود بود و اسم اصلی پاولوس (شائول ) است . تربیت او در قدس شریف بود و در اول امر با دین ترسائی خصومت میورزید بعد در راه دمشق معجزه ای
قدیسهفرهنگ نامها(تلفظ: qeddise) (عربی) (مؤنث قِدیس) ، زن پاک ، منزه ، مؤمن پرهیزگار و متقی ؛ (در ادیان) زنی که از بزرگان دین مسیح باشد ؛ در دین مسیج عنوانی برای اولیا و مقدسان .
تاقدیسلغتنامه دهخداتاقدیس . (اِ مرکب ) فرهنگستان این کلمه را بجای چین خوردگی زمین که بشکل طاق است ، انتخاب کرده است . || طاقدیس . (به همه ٔ معانی ) رجوع به طاقدیس شود.
گنبد طاقدیسلغتنامه دهخداگنبد طاقدیس . [ گُم ْ ب َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی گنبد صوفی لباس است که کنایه از آسمان باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گنبد صوفی لباس شود.
قلقدیسلغتنامه دهخداقلقدیس . [ ق َ ق َ ] (معرب ، اِ) صمغی است اساکفه را و این کلمه دخیل است . (اقرب الموارد). زاج سرخ را گویند. (آنندراج ). در ماهیت آن اختلاف است اکثر زاج سفید و بعضی زاج سرخ و بعضی زرد و بعضی نوعی زاج سفیدی که به فارسی آن را زاج شتر دندان نامند، دانسته اند و بعضی گفته اند به فا
تخت طاقدیسلغتنامه دهخداتخت طاقدیس . [ ت َ ت ِ ] (اِخ ) تخت کیخسرو و پرویز که به صور بروج کواکب منقش بود. (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ). تختی دارای چندین طبقه که صور همه ٔ بروج و کواکب بر آن نقش بود و از فریدون به خسرو پرویز رسید. (ناظم الاطباء). صاحب انجمن آرا در ذیل تخت خسرو آرد: ... و در مثنوی بکت