قراقچیلغتنامه دهخداقراقچی . (مغولی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) محافظ: و محافظان که قراقچیان گویند بر سر راهها نشانده بود. (جهانگشای جوینی ).
پَرک شکلاتcaraqueواژههای مصوب فرهنگستانشکلاتی پرکمانند که با ریختن لایۀ نازکی از شکلات بر سطح سینی یا مرمر و تراشیدن آن با کاردک پس از سرد شدن تهیه میشود
کراکیلغتنامه دهخداکراکی . [ ک َ کی ی ] (ع اِ) ج ِ کرکی به معنی کلنگ است . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). غرنوق . رجوع به کرکی ، غرنوق و کلنگ شود.
کروکیفرهنگ فارسی عمید۱. طرح یا نقشۀ فاقد جزئیات.۲. نقشۀ تصویری یک منطقه که با استفاده از خطوط متقاطع، خیابانها، و کوچههای محل مورد نظر را نشان میدهد.
قراغچیفرهنگ فارسی معین(قُ) [ تر - مغ . ] (ص مر.) = قراقچی . قرقچی : مأمور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی ، قرقچی .