قربان کردنلغتنامه دهخداقربان کردن . [ ق ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فداکردن . به قربان کسی رفتن . قربان ساختن : بعید نیست که گر تو به عهد بازآئی به عید وصل تو من خویشتن کنم قربان . سعدی .گوئی فلک ازبهر تهیه ٔ برگ عید، خانه های فارسیان را به وع
کیربانلغتنامه دهخداکیربان . (اِ) کیرمان . کیر کاشی . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). رجوع به کیر کاشی ذیل ترکیب های کیر شود.
کربانلغتنامه دهخداکربان . [ ک َ ] (ع ص ) اناء کربان ؛ آوند نزدیک به پری رسیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کریبانلغتنامه دهخداکریبان . [ ک َ ] (اِ) ابوحاتم گوید که کریبان فارسی جِرِبّان است ، بمعنی درع و جیب . (از المعرب جوالیقی ص 99). مأخوذ از گریبان است . رجوع به گریبان شود.
قربانلغتنامه دهخداقربان . [ ق َ ] (ع ص ) هر آوند نزدیک پُری رسیده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: اناء قربان . قَرْبی ̍، مؤنث آن . (آنندراج ). ج ، قِراب . || (اِمص ) کنایه از جماع است ، و در صراح به این معنی به کسر است . (آنندراج ).
قربانلغتنامه دهخداقربان . [ ق ُ ] (اِخ ) (عید...) عید اضحی . گوسفندکشان . روز دهم ذیحجة الحرام است . و یکی از روزهای بزرگ و اعیاد باعظمت اسلامی است . در این روز حاجیان در مِنی ̍ نزدیک مکه گوسفند قربانی کنند : تیر مژگان و کمان ابرویش عاشقان را عید قربان میکند.<br
قربانی کردنلغتنامه دهخداقربانی کردن . [ ق ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قربان کردن . رجوع به قربان کردن شود : بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کشم جانی از آن کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی .سعدی .
بله قربانلغتنامه دهخدابله قربان . [ ب َ ل ِ ق ُ ] (جمله ، اِ مرکب ) (از: بله ، محرف بلی + قربان ) جواب مثبت است تکریم طرف را. || تملق . (از یادداشت مرحوم دهخدا). بلی قربان . و رجوع به بلی قربان شود.- بله قربان گفتن ؛ تملق بیش از حد. گفته های شاهی یا امیری یا بزرگی را،
قربانلغتنامه دهخداقربان . [ ق َ ] (ع ص ) هر آوند نزدیک پُری رسیده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: اناء قربان . قَرْبی ̍، مؤنث آن . (آنندراج ). ج ، قِراب . || (اِمص ) کنایه از جماع است ، و در صراح به این معنی به کسر است . (آنندراج ).
قربانلغتنامه دهخداقربان . [ ق ُ ] (اِخ ) (عید...) عید اضحی . گوسفندکشان . روز دهم ذیحجة الحرام است . و یکی از روزهای بزرگ و اعیاد باعظمت اسلامی است . در این روز حاجیان در مِنی ̍ نزدیک مکه گوسفند قربانی کنند : تیر مژگان و کمان ابرویش عاشقان را عید قربان میکند.<br
قربانلغتنامه دهخداقربان . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در 30 هزارگزی شمال باختری مشهد و دوهزارگزی شمال کشف رود واقع است . موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . 9 تن سکنه دارد.آب آنجا از
قربانلغتنامه دهخداقربان . [ ق ُ ] (ع مص ) نزدیک گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). قِرْبان . (منتهی الارب ). رجوع به قِرْبان شود. || (اِ) آنچه بدان تقرب به خدا جویند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). چیزی که در راه خدای تعالی تصدق کنند و بدان تقرب جویند به خدای تعالی . (آنندراج ). فارسیان ب
قربانلغتنامه دهخداقربان . [ق ِ ] (ع مص ) نزدیک گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). قُربان . رجوع به قُربان شود. || دردگین تهیگاه گردیدن . گویند: قَرِب َ فلان ؛ دردگین تهیگاه گردید. (از منتهی الارب ). || (اِمص ) کنایه از جماع . کنایه از آرامش . (منتهی الارب ).
خون قربانلغتنامه دهخداخون قربان . [ ن ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شراب . خون خم . (ناظم الاطباء).
چاه قربانلغتنامه دهخداچاه قربان . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان دلکان بخش بزمان شهرستان ایرانشهر که در 55 هزارگزی جنوب بزمان بر کنار راه مالرو بمپور به دلکان واقع شده . کوهستانی ، گرمسیر و مالاریائی است و 75تن سکنه دارد. آبش از چشم
روز قربانلغتنامه دهخداروز قربان . [ زِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز عید اضحی . رجوع به اضحی و قربان شود.
شاه قربانلغتنامه دهخداشاه قربان . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 200 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات ، برنج ، پشم و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).<br
دیزج قربانلغتنامه دهخدادیزج قربان . [ زَ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند با 958 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).