قرلیلغتنامه دهخداقرلی . [ ق ِ رِل ْ لا ] (معرب ، اِ) مرغی است نیک برحذر و هوشیار که پیوسته ترسان و بیمناک بر روی آب میباشد و از غایت ترس به چشمی بر هوا وبه چشمی زیر آب نگاه کند، و آن را مثل زنند و گویند: هو احزم من قرلی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). پرنده ای است کوچک از طائفه ٔ قاوندیات که
قرلیفرهنگ فارسی معین(قِ رِ) [ ع . ] (اِ.) پرنده ای است کوچک و ماهی خوار از راسته سبکبالان که در حواشی رودخانه ها و مرداب ها می زید. پنجه هایش مانند پنجة مرغابی جهت شنا در آب به وسیلة پرده ای به هم مربوط است . در حدود 90 گونه از این پرنده شناخته شده که همه متعلق به نواحی گرم اروپا و آسیا و آفریقا هستند، ابوالرقص .
چقرلیلغتنامه دهخداچقرلی . [ چ َق ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس که در 10 هزارگزی شمال خاوری کلاله واقعاست . کوهستانی و دارای جنگل است و 400 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ یکه قوزه ، محصولش برنج
کرپچلولغتنامه دهخداکرپچلو. [ ک َ پ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل . کوهستانی ، گرمسیر است و 107 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ برزند آب می گیرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
اخطفلغتنامه دهخدااخطف . [ اَ طَ ] (ع ص ) اخطف الحشا؛ باریک شکم . (منتهی الارب ). || (ن تف ) نعت تفضیلی از خَطف . رباینده تر: اَخطَف ُ مِن قِرِلی .
اغوصلغتنامه دهخدااغوص . [ اَ وَ ] (ع ن تف ) عمیق تر: و کانت طریقته (طریقة ابی علی بن سینا) ادق و نظره فی الحقایق اغوص . (ملل و نحل شهرستانی ).- امثال :اغوص من قِرِلّی ̍ (نام پرنده ایست ). (مجمع الامثال میدانی ).
غطاسلغتنامه دهخداغطاس . [ غ َطْ طا ] (ع اِ) مرغی است که به غواص معروف است . (المنجد). مرغی سیاه مانند مرغابی است ، در آب فرورود و ماهی گیرد و خورد و آن را غواص نیز گویند. صاحب حیاة الحیوان اشتباهاً آن را قرلی دانسته است . (صبح الاعشی ج 2 ص <span class="hl" di
کاروانکلغتنامه دهخداکاروانک . [ کارْ / رِ ن َ ] (اِ) کاردانک . چفتک . چوبینه . (رشیدی ). چوبینک . چوبین . چوبنه . جفنک . جفتک . چکرنه . قرلی . چخرق . دلیجه . نام جانوری است پرنده که در کنارهای آب بنشیند. (جهانگیری ). پرنده ای است گردن دراز پیوسته در کنارهای آب ن
احذرلغتنامه دهخدااحذر. [ اَ ذَ ] (ع ن تف ) ترسنده تر. || هوشیارتر. دوراندیش تر. حزوم تر.- امثال : احذر من ذئب ؛ حازم تر از گرگ . قالوا انه یبلغ من شدة احترازه ان یراوح بین عینیه اذا نام فیجعل احدیهما منطبقة نائمة و الاخری مفتوحة حارسة
چقرلیلغتنامه دهخداچقرلی . [ چ َق ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس که در 10 هزارگزی شمال خاوری کلاله واقعاست . کوهستانی و دارای جنگل است و 400 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ یکه قوزه ، محصولش برنج