قریبلغتنامه دهخداقریب . [ ق َ ] (ع ص ) نزدیک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). واحد و جمع در آن یکسان ، و قوله تعالی « : ان رحمة اﷲ قریب » (قرآن 56/7)، و قریبة نگفت زیرا از رحمت نیکویی را قصد کرد، و نیز چون آنچه مؤنث حقیقی ش
کربلغتنامه دهخداکرب . [ ک َ ] (اِ) یکی از گونه های درخت افرا که در جنگلهای شمال ایران فراوان است و جزو درختان نواحی مرتفع جنگلهاست . کرف . کرکو. تلین . ککم . کیکم . چیت . که پلت . افرای صحرایی . (فرهنگ فارسی معین ).
کربلغتنامه دهخداکرب . [ ک َ ] (ع اِ) اندوه دم گیر. ج ، کُروب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندوه که نفس بازگیرد. (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). اندوهی که خبه کند. (ترجمان جرجانی ص 81). اندوه خفه کننده . (دهار). || اضطراب و اندوه باشد. (از برهان ). اضطر
کربلغتنامه دهخداکرب . [ ک َ ] (ع مص ) دشوار و سخت گردیدن غم برکسی و اندوهگین کردن او را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بی آرام کردن اندوه کسی را. (غیاث اللغات ). اندوهگین کردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ). غمگین کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || دشوار آ
کربلغتنامه دهخداکرب . [ ک َ رَ ] (از ع ، اِ) غم . اندوه . اضطراب و وحشت . کَرب : جهان به کام تو باد و فلک مطیع تو بادموافق از تو به راحت عدو ز تو به کرب . فرخی .به هیچ چیز نباشند عاشقان خرسندنه شان به هجر شکیب و نه شان به وصل
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن عیسی یکی از صناع آلات فلکیه و او با ابن الندیم صاحب الفهرست قریب العهد بوده است .
طیماؤس الطرطوسیلغتنامه دهخداطیماؤس الطرطوسی . [ ءُ سُطْ طَ ] (اِخ ) از پزشکان معروف پس از مرگ جالینوس و قریب العهد به وی است . (عیون الانباء ج 1 ص 103).
اعونلغتنامه دهخدااعون . [ اَ وَ ] (ع ن تف ) یاری دهنده تر. مدددهنده تر. (یادداشت مؤلف ): اذا کان الحنطة قریب العهد بالطحن کان اسخن و اعون علی حبس البطن . (ابن البیطار).
دومیلغتنامه دهخدادومی . [ ] (اِخ ) عبداﷲبن جعفر. از علمای نحو و با ابوالفرج محمدبن اسحاق الندیم صاحب الفهرست قریب العهد بوده است و به نوشته ٔ ابن ندیم او راست :1 - کتاب القوافی . 2 - کتاب اللغات . (یادداشت مؤلف ).
ابوالجودلغتنامه دهخداابوالجود. [ اَ بُل ْ ] (اِخ ) قاسم بن محمدبن رمضان العجلانی . از علمای نحو بمذهب بصریین . او با محمدبن اسحاق ابوالفرج ابن الندیم قریب العهد بوده است . او راست : کتاب المختصر للمتعلمین . کتاب المقصور و الممدود. کتاب المذکر و المؤنث . کتاب الفرق . (ابن الندیم ).
قریبلغتنامه دهخداقریب . [ ق َ ] (ع ص ) نزدیک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). واحد و جمع در آن یکسان ، و قوله تعالی « : ان رحمة اﷲ قریب » (قرآن 56/7)، و قریبة نگفت زیرا از رحمت نیکویی را قصد کرد، و نیز چون آنچه مؤنث حقیقی ش
جنس قریبلغتنامه دهخداجنس قریب . [ ج ِ س ِ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) جنس نسبت به نوع ، قریب خوانده میشود هنگامی که چون آن نوع را با هر یک از انواع ضمیمه کنیم و از ماهیت آنها جویا شویم همان جنس در جواب آید مثل حیوان نسبت به انسان . انسان در این جنس انواع مُشارکی از گاو و گوسفند و
قریبلغتنامه دهخداقریب . [ ق َ ] (ع ص ) نزدیک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). واحد و جمع در آن یکسان ، و قوله تعالی « : ان رحمة اﷲ قریب » (قرآن 56/7)، و قریبة نگفت زیرا از رحمت نیکویی را قصد کرد، و نیز چون آنچه مؤنث حقیقی ش
گمارقریبلغتنامه دهخداگمارقریب . [ گ ُ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول که در 25هزارگزی جنوب شرقی دزفول و 3هزارگزی جنوب باختری شوشتر به دزفول دشت واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه اش <span class="hl
فصل قریبلغتنامه دهخدافصل قریب . [ ف َ ل ِ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) آنکه نوع خود را از جمیع مشارکات در جنس امتیاز دهد، چون «ناطق » به نسبت انسان . (غیاث ). رجوع به فصل و ترکیب های آن شود.