قزازلغتنامه دهخداقزاز. [ ق ُزْ زا ] (ع ص ، اِ) مرد برکنار از آلایش عیب و معصیت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قزازلغتنامه دهخداقزاز. [ ق َ ] (ع اِ) اژدهای بزرگ . || ماران کوتاه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قزازلغتنامه دهخداقزاز. [ ق َزْ زا ] (اِخ ) عبدالرحمان بن ابی غالب محمدبن عبدالواحدبن حسن بن منازل شیبانی بغدادی . از محدثان است . وی از ابوالحسین بن مهتدی و ابوبکر خطیب و جز این دو روایت دارد و گروه بسیاری از او روایت کنند. از راه او تاریخ خطیب ابوبکر شهرت یافت . وی به سال <span class="hl" di
قزازلغتنامه دهخداقزاز. [ ق َزْ زا ] (اِخ ) فرات بصری . از محدثان است . وی در بصره سکونت گزید و از ابوطفیل و ابوحازم سلمه و جز این دو روایت کرد و شعبه و ثوری و ابن عیینه از او روایت کنند. (اللباب فی تهذیب الانساب ).
کجازلغتنامه دهخداکجاز. [ ک َ ] (اِ) آلتی باشد از آهن مانند تیشه و تبر و غیر آن . (برهان ) (از آنندراج ). ابزاری آهنین مانند تیشه و تبر. (ناظم الاطباء).
کزازلغتنامه دهخداکزاز. [ ک َزْ زا ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالابخش سربند شهرستان اراک ، کوهستانی و سردسیر است و 1027 تن سکنه دارد. این ده از دو محله ٔ بالا و پایین تشکیل شده و شغل اهالی علاوه بر زراعت و گله داری قالی وقالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ا
کزازلغتنامه دهخداکزاز. [ ک َزْ زا ] (اِخ ) یکی از دهستانهای سه گانه ٔ بخش آستانه شهرستان اراک است . این دهستان میان دهستان قره کهریز و دهستان سربند قرار گرفته و تقریباً در وسط آستانه واقع شده است . هوایش سردسیر و سالم و آب آن از قنوات و چشمه سارهای کوهستانی است و در حاصلخیزی و پرآبی معروف است
کزازلغتنامه دهخداکزاز. [ ک ُ / ک ُزْ زا ] (ع اِ) بیماریی که از سردی پیدا گردد یا لرزه و ترنجیدگی از سرما. (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ). دردی است که از سختی سرما در بندگاه گردن و سینه بسبب تشنج و انجماد اعصاب پیدا میشود. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مرضی است
کزایشلغتنامه دهخداکزایش . [ ک ِ / ک ُ ی ِ ] (ص ) درخورد و لایق باشد. (برهان ).لایق و درخور و در ادات به کاف فارسی آورده است . (ازانجمن آرا) (آنندراج ). درخور. لایق . سزاوار. (ناظم الاطباء). || (اِ) چوبی را نیز گویند که خر و گاو را بدان رانند و به کاف فارسی هم
قزازیلغتنامه دهخداقزازی . [ ق َزْ زا ] (اِخ ) محمدبن فضل بن علی بن حسین بن علی بن ابراهیم بن اسماعیل بن جعفر هاشمی عباس ، مکنی به ابوزید. از فرزندان فضل بن عباس قزازی از مردم آمل طبرستان و از خانواده ٔ علم و بزرگی است و خود مردی دانشمند بود و شعر نیکو میسرود. وی از ابوالمحاسن عبدالواحدبن اسماع
ابن قزازلغتنامه دهخداابن قزاز.[ اِ ن ُ ق َزْ زا ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن جعفر قیروانی . وفات 412 هَ .ق . او راست : کتاب جامع در لغت .
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن جعفر قزاز. رجوع به ابن قزاز... و رجوع به محمد... شود.
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) ابن قزاز. محمدبن جعفر قیروانی . رجوع به ابن قزاز ابوعبداﷲ... شود.
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن جعفر التمیمی النحوی معروف به قزاز قیروانی . رجوع به ابن قزاز شود.
فراتلغتنامه دهخدافرات . [ ف ُ ] (اِخ ) قزاز، مکنی به ابوعبداﷲ.تابعی و از روات حدیث است . رجوع به ابوعبداﷲ شود.
قزازیلغتنامه دهخداقزازی . [ ق َزْ زا ] (اِخ ) محمدبن فضل بن علی بن حسین بن علی بن ابراهیم بن اسماعیل بن جعفر هاشمی عباس ، مکنی به ابوزید. از فرزندان فضل بن عباس قزازی از مردم آمل طبرستان و از خانواده ٔ علم و بزرگی است و خود مردی دانشمند بود و شعر نیکو میسرود. وی از ابوالمحاسن عبدالواحدبن اسماع
ابن قزازلغتنامه دهخداابن قزاز.[ اِ ن ُ ق َزْ زا ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن جعفر قیروانی . وفات 412 هَ .ق . او راست : کتاب جامع در لغت .