قزاقلغتنامه دهخداقزاق . [ ق َزْ زا ] (اِخ ) قزاقها، شاخه ای از ترکها هستند که به زندگی شبانی تا جنگ اول جهانی ادامه میدادند. بسیاری از آنها از شهرهای ترک نشین خوارزم از جمله خیوه و بخارا فرار کرده اند و نام آنها در زبان ترکی «بی خانمان » و «حادثه جو» و «طاغی » معنی میدهد. آنان در قرن سیزدهم م
قزاقفرهنگ فارسی عمید۱. قومی از تاتار که در قرن هفتم هجری مطیع چنگیز شدند.۲. [منسوخ] نام قدیم سربازان روس که کلاهپوست بزرگ و قبای بلند میپوشیدند.۳. [منسوخ] سرباز ایرانی که زیر نظر روسها تعلیم داده میشد.
قزاقفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - ابریشم فروش ، علاقه بند. 2 - آن که کرم ابریشم را تربیت می کند.
کزاغلغتنامه دهخداکزاغ . [ ک ُ ] (اِ) گیاهی است که آن را و چوب آن را بر بازوی فرود آمده و استخوان از جای بدر رفته بندند و عربان اشق خوانند. (برهان ) (آنندراج ). گیاهی است که صمغ آن را اشق خوانند. (ناظم الاطباء). اوشه . (تحفه ذیل اشق ). کزغ . رجوع به اشق و کزغ شود.
قجاقلغتنامه دهخداقجاق . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه . در 48 هزارگزی خاور کدکن سر راه مالرو عمومی رباطمشک به نسر واقع و موقع جغرافیایی آن دامنه و معتدل است . سکنه ٔ آن 144 تن و آب آن از
قزاق لیلغتنامه دهخداقزاق لی . [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس واقع در 14 هزارگزی باختر گنبد و شمال رودخانه ٔ گرگان . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 330 تن . آب آن
علی قزاقلغتنامه دهخداعلی قزاق . [ ع َی ِ ق َزْ زا ] (اِخ ) (شیخ ...) وی از امرای میرزا اسکندر بود و وقتی امیرتیمور گورکانی به نواحی اصفهان رسید او و شیخ محمد قرابت با قریب سیصد سوار از نزد میرزا اسکندر فرار کردند و به امیرتیمور ملحق شدند. رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج <span class="hl" di
گوران آباد قزاقلغتنامه دهخداگوران آباد قزاق . [ ق َزْ زا ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه واقع در 5500 گزی باختر نقده و 3500 گزی شمال باختری شوسه ٔ نقده به خانه . دامنه و معتدل و سالم است . سکنه ٔ آن <span class=
قزاقخانهلغتنامه دهخداقزاقخانه . [ ق َزْ زا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جای سکونت قزاقان . پاسگاه قزاقان . رجوع به قزاق شود.
قزاقزلغتنامه دهخداقزاقز. [ ق َ ق ِ ] (ع اِ) قزاقز من الشی ٔ؛ اندک از چیزی (منتهی الارب )، النبذ منه . (اقرب الموارد).
قزاقستانلغتنامه دهخداقزاقستان . [ ق َزْ زا ق ِ ] (اِخ ) کازاخستان . یکی از جمهوریهای اتحاد جماهیر شوروی است که از شمال به روسیه و از مغرب به روسیه و دریای خزر و از جنوب به ترکمنستان و ازبکستان و قرغیزستان و از مشرق به چین محدود است . مساحت این جمهوری 10000 میل مر
قزاقیلغتنامه دهخداقزاقی . [ ق َزْ زا ] (اِخ ) دهی از دهستان میلانلو از بخش شیروان شهرستان قوچان در 60 هزارگزی جنوب باختری شیروان و 9 هزارگزی باختر مالروعمومی امیران به زین آباد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ
قضاکلغتنامه دهخداقضاک . [ ق َض ْ ضا ] (ع اِ) دزد. || (اِخ ) طایفه ٔ قزاق . (ناظم الاطباء). رجوع به قزاق شود.
کزاخستانلغتنامه دهخداکزاخستان . [ ک َ خ ِ ] (اِخ ) قزاقستان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به قزاق و قزاقستان شود.
لیاخفلغتنامه دهخدالیاخف . [ خ ُ ] (اِخ ) صاحب منصب قزاق که مجلس شورا را او بمباران کرد به امر محمد علی شاه ، و عده ای از آزادی خواهان را بکشت .
قزاق لیلغتنامه دهخداقزاق لی . [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس واقع در 14 هزارگزی باختر گنبد و شمال رودخانه ٔ گرگان . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 330 تن . آب آن
قزاقخانهلغتنامه دهخداقزاقخانه . [ ق َزْ زا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جای سکونت قزاقان . پاسگاه قزاقان . رجوع به قزاق شود.
قزاقزلغتنامه دهخداقزاقز. [ ق َ ق ِ ] (ع اِ) قزاقز من الشی ٔ؛ اندک از چیزی (منتهی الارب )، النبذ منه . (اقرب الموارد).
قزاقستانلغتنامه دهخداقزاقستان . [ ق َزْ زا ق ِ ] (اِخ ) کازاخستان . یکی از جمهوریهای اتحاد جماهیر شوروی است که از شمال به روسیه و از مغرب به روسیه و دریای خزر و از جنوب به ترکمنستان و ازبکستان و قرغیزستان و از مشرق به چین محدود است . مساحت این جمهوری 10000 میل مر
زقزاقلغتنامه دهخدازقزاق . [ زِ ] (ع مص ) برهانیدن مادر، کودک را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). زقزق و زقزقةًو زقزاقاً. رجوع به زقزقة شود. (از ناظم الاطباء).
گوران آباد قزاقلغتنامه دهخداگوران آباد قزاق . [ ق َزْ زا ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه واقع در 5500 گزی باختر نقده و 3500 گزی شمال باختری شوسه ٔ نقده به خانه . دامنه و معتدل و سالم است . سکنه ٔ آن <span class=
علی قزاقلغتنامه دهخداعلی قزاق . [ ع َی ِ ق َزْ زا ] (اِخ ) (شیخ ...) وی از امرای میرزا اسکندر بود و وقتی امیرتیمور گورکانی به نواحی اصفهان رسید او و شیخ محمد قرابت با قریب سیصد سوار از نزد میرزا اسکندر فرار کردند و به امیرتیمور ملحق شدند. رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج <span class="hl" di