قزغندلغتنامه دهخداقزغند. [ ق َ غ ُ ] (اِخ ) از دههای سمرقند است .(معجم البلدان ). سمعانی در انساب گوید: گمان میرود که از دههای سمرقند بوده باشد، و جماعتی بدان منسوبند. (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قزغندی شود.
قزغندلغتنامه دهخداقزغند. [ ق ُ غ ُ ] (اِ) بار درخت پسته است و آن را مغز نمیباشد و بدان پوست را دباغت کنند. گویند درخت پسته یک سال پسته ٔ مغزدار و یک سال بی مغز بار می آورد. (برهان ).
قزغندیلغتنامه دهخداقزغندی . [ ق ُ غ ُ ] (اِخ ) قاسم بن سهل بن محمود، مکنی به ابومحمد. از محدثان است . وی از حرث بن اسد عتکی دبوسی روایت نوشت و محمدبن بکربن احمد فقیه از او روایت نقل کرد. (اللباب فی تهذیب الانساب ).
عزوقلغتنامه دهخداعزوق . [ ع َزْ وَ ] (ع اِ) بار درخت پسته در حال بی مغزیش ، و آن در دباغت بکار آید. یا بار درختی بدمزه ٔ زبان گز. (منتهی الارب ). بار درخت پسته را گویند و بپارسی پسته گویند، چون مغز نباشد دردهد و پوستها را برآیند، و پارسیان او را قزغند گویند و بزغند نیز گویند. (تذکره ٔ ضریر ان
قزغندیلغتنامه دهخداقزغندی . [ ق ُ غ ُ ] (اِخ ) قاسم بن سهل بن محمود، مکنی به ابومحمد. از محدثان است . وی از حرث بن اسد عتکی دبوسی روایت نوشت و محمدبن بکربن احمد فقیه از او روایت نقل کرد. (اللباب فی تهذیب الانساب ).