قزل آلالغتنامه دهخداقزل آلا. [ ق ِ زِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) نوعی از ماهی است . (آنندراج ، از سفرنامه ٔ شاه ایران ). نوعی است از ماهی که نقطه های سرخ بر اعضاء دارد و گوشت آن لذیذ ولطیف تر از ماهیان دیگر است . (از سنگلاخ : قیزیل آلا).
قزل آلافرهنگ فارسی عمیدنوعی ماهی کوچک با خالهای سرخرنگ و گوشت لذیذ که در آبهای شیرین و رودخانهها زیست میکند.
قزل آلافرهنگ فارسی معین( ~ .) [ تر - فا. ] (اِمر.) از انواع ماهی فلس دار از تیرة آزادماهیان دارای گوشت لذیذ که در آب شیرین زندگی می کند.
کجللغتنامه دهخداکجل . [ ک َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. کوهستانی و معتدل . دارای 587 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کجیللغتنامه دهخداکجیل . [ ک َ ] (اِخ ) نام محله ای است قدیمی از محلات شهر تبریز. (آنندراج ) : تبریز مرا راحت جان خواهد بودپیوسته مرا ورد زبان خواهد بودتا درنکشم آب چرندآب و کجیل سرخاب ز چشم من روان خواهد بود .کمال الدین مسعود خجندی
کزللغتنامه دهخداکزل . [ ک ُ زَ ] (اِ) بن خوشه ها و کاههای خشن و درشت ناکوفته ٔ باقی مانده در خرمن . (یادداشت مؤلف ). کُرچَل (در تداول دهقانان اطراف بروجرد).
قزل آلانلغتنامه دهخداقزل آلان . [ ق ِ زِ ] (اِخ ) (باروی ...) باروی معروفی است در گرگان که اسکندر کبیر به منظور دفاع از گرگان و دههای اطرافش در مقابل حملات قبایل وحشی مشرق ساخت و انوشیروان ساسانی (530 - 578 م .) آن را تعمیر کرد.
قزللغتنامه دهخداقزل . [ق َ ] (ع مص ) برجستن . || لنگان رفتن . قزلان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قزلان شود.
قزللغتنامه دهخداقزل . [ ق َ زَ ] (ع اِمص ) لنگی زشت . || باریکی ساق از لاغری . || لنگی وباریکی ساق با هم . || (مص ) رفتن به رفتاربریده پای . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خرامیدن . (منتهی الارب ). تبختر. (اقرب الموارد).
قزللغتنامه دهخداقزل . [ ق ِ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 4500 گزی شمال خاوری مرزبانی کنار راه مرزبانی به دیزگران . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 180 تن
قزللغتنامه دهخداقزل . [ ق ِ زِ ] (ترکی ، ص ) سرخ و احمر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (اِ) طلا. ذهب . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
قزللغتنامه دهخداقزل . [ق َ ] (ع مص ) برجستن . || لنگان رفتن . قزلان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قزلان شود.
قزللغتنامه دهخداقزل . [ ق َ زَ ] (ع اِمص ) لنگی زشت . || باریکی ساق از لاغری . || لنگی وباریکی ساق با هم . || (مص ) رفتن به رفتاربریده پای . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خرامیدن . (منتهی الارب ). تبختر. (اقرب الموارد).
قزللغتنامه دهخداقزل . [ ق ِ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 4500 گزی شمال خاوری مرزبانی کنار راه مرزبانی به دیزگران . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 180 تن
قزللغتنامه دهخداقزل . [ ق ِ زِ ] (ترکی ، ص ) سرخ و احمر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (اِ) طلا. ذهب . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
اقزللغتنامه دهخدااقزل . [ اَ زَ ] (ع اِ) گرگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و به پرنده بطور استعاره اطلاق میشود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || نوعی از مار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) لنگ زشت . (تاج المصادر بیهقی ) (اقر