قسیملغتنامه دهخداقسیم . [ ق َ ] (اِخ ) شهرهایی است در اواسط جزیره ٔ عربی واقع درارتفاعات صحرا که وادی رمه از آن ها میگذرد. این شهرها در حدود 25هزار جمعیت دارد. بعضی از آنان با یمن و شام و عراق روابط بازرگانی دارند. (ذیل المنجد).
قسیملغتنامه دهخداقسیم . [ ق َ ] (ع اِ) نصیب . ج ، اَقْسِماء. جج ، اقاسیم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) جمیل . (اقرب الموارد). مرد صاحب جمال . (منتهی الارب ). ج ، قُسْم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) : قسیم جسیم بسیم وسیم . سعدی (بو
کیسملغتنامه دهخداکیسم . [ س ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش آستانه است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 211 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کیسملغتنامه دهخداکیسم . [ ک َ س َ ] (اِخ ) پدر بطنی ، کیاسم فرزندان او که درگذشتند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام پدرگروهی از تازیان که منقرض شده اند. (ناظم الاطباء).
کژچشملغتنامه دهخداکژچشم . [ ک َ چ َ /چ ِ ] (ص مرکب ) به معنی کژبین است . (آنندراج ). لوچ . کاج . احول . (ناظم الاطباء). رجوع به کژبین و لوچ و احول شود.
قسیمةلغتنامه دهخداقسیمة. [ ق َ م َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث قسیم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قسیم شود. || طبله ٔ عطار. (منتهی الارب ). جونة العطار. (اقرب الموارد). بوی دان . عطردان . (مهذب الاسماء). نافه ٔ مشک . (غیاث از نصاب ). || بازار. (منتهی الارب ). سوق . (اقرب الموارد).
قسیم الدولهلغتنامه دهخداقسیم الدوله . [ ق َ مُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) لقب آق سنقر حکمران حلب و سرسلسله ٔ خاندان اتابکان موصل است . رجوع به آق سنقر شود.
قسیم امیرالمؤمنینلغتنامه دهخداقسیم امیرالمؤمنین . [ ق َ اَ رُل ْ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) ابوالمظفر قلادون الصالحی . ملک مصر است . || برکیارق بن سلطان ملکشاه . رجوع به برکیارق شود. || طغرل بن ارسلان شاه بن طغرل بن محمد طبربن ملکشاه . رجوع به طغرل بن ارسلان شود. || لقب ارسلان شاه بن طغرل بن محمد طبربن ملکشاه .
بزرجمهر قسیمیلغتنامه دهخدابزرجمهر قسیمی . [ ب ُ زُ م ِ رِ ق َ ] (اِخ ) از عروضیان و ادیبان عجم . رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 135 شود.
قسملغتنامه دهخداقسم . [ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قسیم ، به معنی جمیل . (اقرب الموارد). رجوع به قسیم شود.
ابومنصورلغتنامه دهخداابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) قاینی .بزرجمهر قسیم بن ابراهیم . رجوع به بزرجمهر... شود.
اقسماءلغتنامه دهخدااقسماء. [ اَ س ِ ] (ع اِ) ج ِ اَقسام . و جمعِ جمعالجمع قِسْم اقاسیم است . (از منتهی الارب ). || ج ِ قسیم .(ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). بمعنی مرد صاحب جمال و بخش کننده . (آنندراج ). رجوع به قسیم شود.
قسیم الدولهلغتنامه دهخداقسیم الدوله . [ ق َ مُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) لقب آق سنقر حکمران حلب و سرسلسله ٔ خاندان اتابکان موصل است . رجوع به آق سنقر شود.
قسیمةلغتنامه دهخداقسیمة. [ ق َ م َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث قسیم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قسیم شود. || طبله ٔ عطار. (منتهی الارب ). جونة العطار. (اقرب الموارد). بوی دان . عطردان . (مهذب الاسماء). نافه ٔ مشک . (غیاث از نصاب ). || بازار. (منتهی الارب ). سوق . (اقرب الموارد).
قسیم امیرالمؤمنینلغتنامه دهخداقسیم امیرالمؤمنین . [ ق َ اَ رُل ْ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) ابوالمظفر قلادون الصالحی . ملک مصر است . || برکیارق بن سلطان ملکشاه . رجوع به برکیارق شود. || طغرل بن ارسلان شاه بن طغرل بن محمد طبربن ملکشاه . رجوع به طغرل بن ارسلان شود. || لقب ارسلان شاه بن طغرل بن محمد طبربن ملکشاه .
سبر و تقسیملغتنامه دهخداسبر و تقسیم . [ س َ وَ ت َ / س َ رُ ت َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رجوع به سبر شود.
قابلیت تقسیملغتنامه دهخداقابلیت تقسیم . [ ب ِ لی ی َ ت ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) در ماده و عدد، تقسیم پذیری . درخور تقسیم بودن . قابل قسمت بودن . رجوع به قابلیت قسمت شود.
تقسیملغتنامه دهخداتقسیم . [ ت َ ] (ع مص ) وابخشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || بخش کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (دهار) (غیاث اللغات ).بخش بخش کردن (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).قسمت کردن . بخش کردن قسمت کردن مال را میان شریکان و معین کردن نصیب هریک . (از اقرب ال
تقسیمفرهنگ فارسی عمید۱. پراکنده کردن.۲. بخش کردن؛ قسمت کردن.۳. (اسم) (ریاضی) قاعده یا عملی که بهواسطۀ آن معلوم میشود عدد بیشتر (مقسوم) چند برابر عدد کمتر (مقسومٌعلیه) است، یا عددی چند دفعه عدد دیگر را شامل میشود.