قشونلغتنامه دهخداقشون . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند در 53 هزارگزی جنوب خوسف و سرراه مالرو عمومی سرچاه . موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 50 تن است . آب آن از قنات و محص
قشونلغتنامه دهخداقشون . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) لشکر. گروهی از فوج . (آنندراج ). درحقیقت این کلمه بدون واو است و واو را برای اظهار ضمه در ترکی نویسند و فارسیان اکثر قشون را به واو معروف خوانند. (آنندراج ) (بهار عجم ).- امثال : مثل قشون بی سردار</s
وافشارزدگیdecompression sickness, caisson sickness, caisson disease, compressed-air sickness, divers' diseaseواژههای مصوب فرهنگستانهرگونه نشانگان ناشی از کاهش سریع فشار جوّ که باعث آزاد شدن و انحلال حبابهای نیتروژن در داخل مایعات بدن میشود
ریشال کازئینcasein micelleواژههای مصوب فرهنگستانانبوهۀ ناشی از بههمچسبیدگی بخشهای منفرد کازئین در هنگام تشکیل دَلَمۀ کازئین
قشونیةلغتنامه دهخداقشونیة. [ ق َ نی ی َ ] (ع ص ) از شتران ، شتری است که دارای پوستی نازک و دهانی تنگ باشد. (اقرب الموارد). در منتهی الارب آمده : قشونیة بضم و شدّ الیاء؛ شتر تنک و سبک پوست و تنگ دهن . (منتهی الارب ).
قشونیةلغتنامه دهخداقشونیة. [ ق ُ نی ی َ ] (ع ص ) شتر تنک و سبک پوست و تنگ دهن . (منتهی الارب ). رجوع به قَشونیّة شود.
deploymentsدیکشنری انگلیسی به فارسیاستقرار، گسترش، تفرقه، ارایش قشون، قرارگیری قشون یا نیرو، موضع گیری
قشونیةلغتنامه دهخداقشونیة. [ ق َ نی ی َ ] (ع ص ) از شتران ، شتری است که دارای پوستی نازک و دهانی تنگ باشد. (اقرب الموارد). در منتهی الارب آمده : قشونیة بضم و شدّ الیاء؛ شتر تنک و سبک پوست و تنگ دهن . (منتهی الارب ).
قشونیةلغتنامه دهخداقشونیة. [ ق ُ نی ی َ ] (ع ص ) شتر تنک و سبک پوست و تنگ دهن . (منتهی الارب ). رجوع به قَشونیّة شود.
اقشونلغتنامه دهخدااقشون . [ اَ ] (معرب ، اِ) گیاهی است . (ناظم الاطباء). بعضی گویند رومی است ، دوایی است گرم و لطیف و آن را بشیرازی سعاده ٔ خبیص خوانند. (برهان ) (آنندراج ).