قصبة الریهفرهنگ فارسی عمیدیکی از مجاری تنفسی بهصورت لولهای غضروفی در بدن پستانداران که از حلقوم و ناحیۀ گردن پایین رفته و بعد دوشاخه میشود و هر شاخه به یکی از ریهها اتصال پیدا میکند؛ نای.
کسبهلغتنامه دهخداکسبه . [ ک َ ب َ ] (اِخ ) جایی است [ به ماوراءالنهر] با کشت و برز بسیار. (حدود العالم ). قریه ای است از قرای نسف دارای منبر و بازار و نسبت بدان کسبوی باشد. (یادداشت مؤلف ) (از معجم البلدان ) : از فعل زشت و سیرت ناخوب همسری با دیو ابوالمظفرخرکن
کسبهلغتنامه دهخداکسبه . [ ک ُ ب َ ] (اِخ ) نام قریه ای از نخشب است . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
کسبهلغتنامه دهخداکسبه . [ ک ُ ب َ / ب ِ ] (اِ) کسب . کنجاره را گویند و آن باقیمانده و ثفل تخمهایی باشد که روغن آن را گرفته باشند. (برهان ). ثفل چیزی باشد روغن گرفته . (انجمن آرا) (از آنندراج ). کنجاره . (جهانگیری ) (صحاح الفرس ). کنجار. (صحاح الفرس ). آنچه از
قصبةلغتنامه دهخداقصبة. [ ق َ ص َ ب َ ] (ع اِ) واحد طول . آملی گوید: دومین آلت مشهوره ٔ مساحت است و آن را باب نیز خوانند به ذراع الید هشت ذراع باشد و به ذراع هاشمی شش و به ذراع جدید هفت وسیعی . (نفائس الفنون ). رجوع به قصب شود.
قصبةلغتنامه دهخداقصبة. [ ق َ ص َ ب َ ] (ع اِ) بندآب . یکی قِصاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قِصاب شود. || یکی قَصَب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یک نی . (مهذب الاسماء). رجوع به قصب شود. || چاه نوکنده . || کوشک یا درون آن . || شهر یا معظم شهرها. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قصبةلغتنامه دهخداقصبة. [ ق َ ص ِ ب َ ] (ع ص ) بسیارکلک . بسیارنی : ارض قصبه ؛ زمین بسیارنی و بسیارکلک . (منتهی الارب ).
زبدالقصبةلغتنامه دهخدازبدالقصبة. [ زَ ب َ دُل ْ ق َ ص َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) رطوبتی است که در بیخ نی جمع شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به زبدالقصب شود.
قصبةلغتنامه دهخداقصبة. [ ق َ ص َ ب َ ] (ع اِ) واحد طول . آملی گوید: دومین آلت مشهوره ٔ مساحت است و آن را باب نیز خوانند به ذراع الید هشت ذراع باشد و به ذراع هاشمی شش و به ذراع جدید هفت وسیعی . (نفائس الفنون ). رجوع به قصب شود.
قصبةلغتنامه دهخداقصبة. [ ق َ ص َ ب َ ] (ع اِ) بندآب . یکی قِصاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قِصاب شود. || یکی قَصَب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یک نی . (مهذب الاسماء). رجوع به قصب شود. || چاه نوکنده . || کوشک یا درون آن . || شهر یا معظم شهرها. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قصبةلغتنامه دهخداقصبة. [ ق َ ص ِ ب َ ] (ع ص ) بسیارکلک . بسیارنی : ارض قصبه ؛ زمین بسیارنی و بسیارکلک . (منتهی الارب ).
مقصبةلغتنامه دهخدامقصبة. [ م َ ص َ ب َ ] (ع ص ) ارض مقصبة؛ زمین بسیارکلک و بسیارنی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). زمینی که در آن کلک و نی بسیار باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) موضع نی . (از اقرب الموارد). جای روییدن نی . (از اقرب الموارد).