قصه کوتاهلغتنامه دهخداقصه کوتاه . [ ق ِص ْ ص َ/ ص ِ ] (شبه جمله ) قصه کوته . القصه . (آنندراج ). معالقصه . الحاصل . (آنندراج ). خلاصه . مخلص . مخلص کلام . باری .سخن مختصر. (آنندراج ). سخن کوتاه . (آنندراج ). این را در وقتی گویند که خواهند سخن را به پایان رسانند وم
کیسه کشیلغتنامه دهخداکیسه کشی . [ س َ / س ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل کیسه کش . دلاکی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیسه کش و کیسه کشیدن شود.
چکسهلغتنامه دهخداچکسه . [ چ َ س َ / س ِ ] (اِ) پارچه ٔ کاغذی را گویند که عطاران در آن مشک و عنبر و سفوف و سنون و زرو دارو وامثال آن پیچیده باشند و آن درهم شکسته شده باشد. (برهان ). کاغذی را گویند که در میان آن مشک و عنبر و زرو دارو و سفوف و سنون و امثال آن نه
چکشهلغتنامه دهخداچکشه . [ چ َش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز که در 12 هزارگزی شمال باختری سقز و 7 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ سقز به میاندوآب واقع است . کوهستانی وسردسیر است و 150
الحاصللغتنامه دهخداالحاصل . [ اَ ص ِ ] (ع ق ) در اختصار کلام استعمال میشود یعنی مختصراً و بالجمله و القصه . (ناظم الاطباء). باری . مَخلَص . مخلص کلام . خلاصه .جان کلام . بهر جهت . بهرصورت . بالاخره . عاقبت . آخرالامر. قصه کوتاه . قصه کوته . الغرض . معالقصه . بالجمله . صاحب آنندراج گوید: چون از
القصهلغتنامه دهخداالقصه . [ اَ ق ِص ْ ص َ ] (ع ق ) القصة. رمزاست از الی آخرالقصه ؛ یعنی تا آخر داستان . الحکایة. || حاصل کلام . (آنندراج ). باری . خلاصه . مخلص . مخلص کلام . المراد. الغرض . بالاخره . معالقصه . بهر جهت . الحاصل . حاصل . قصه کوته . قصه کوتاه : القصه ک
کوتاه شدنلغتنامه دهخداکوتاه شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کم شدن طول و ارتفاع چیزی . (فرهنگ فارسی معین ). قِصَر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کاسته شدن . || قطع شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : چو از رفتنش رستم آگاه شدروانش ز اندیشه کوتاه شد. فردوس
درازیلغتنامه دهخدادرازی . [ دِ ] (حامص ، اِ) دراز بودن . درازا. طول . امتداد. خلاف پهنا. خلاف عرض . اِنسبات . خَدَب . سَمحَجَة. سَنطَلَة. سَیفة. (منتهی الارب ) : زانگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز درازی . فرخی .
جاملغتنامه دهخداجام . (اِ) پیاله ٔ آبخوری . (برهان ). پیاله از سیم و آبگینه و جز آن . (منتهی الارب ). پیاله ٔ شرابخوری . کاسه ای که ته آن دوره نداشته باشد. (ناظم الاطباء). ظرفی است که از برای نوشیدن از آن ترتیب یافته و مردمان قدیم شاخ را برای شرب استعمال مینمودند لکن عبرانیان از قدیم به استع
قصهفرهنگ فارسی عمید۱. ماجرایی واقعی یا خیالی؛ حکایت؛ داستان.۲. خبر؛ حدیث.۳. عریضه.۴. بیان احوال.⟨ قصه پرداختن: (مصدر لازم) = ⟨ قصه گفتن: ◻︎ نماز شام غریبان چو گریه آغازم / به مویههای غریبانه قصه پردازم (حافظ: ۶۶۶).⟨ قصه گفتن: داستان گفتن.
قصهفرهنگ فارسی معین(قِ صِّ) [ ع . قصة ] (اِ.) 1 - حکایت ، داستان . 2 - خبر، حدیث . 3 - بیان حال ، بیان احوال . 4 - عریضه ، عرض حال . 5 - سخن ، حرف . ج . قصص .
سنقصهلغتنامه دهخداسنقصه . [ س َ ق َ ص َ / ص ِ ] (اِ) به معنی تهمت از شرح خاقانی و در دیگر لغات معتبره یافته نشد. (غیاث ) (آنندراج ).
مناقصهلغتنامه دهخدامناقصه . [ م ُ ق َ / ق ِ ص َ / ص ِ ] (از ع ، اِمص ) خریدن مال (یا اموال معین ) از طرف مأمور رسمی به کمترین قیمتی که از طرف فروشندگان پیشنهاد می شود. و همچنین است هرگاه مورد مناقصه ،انجام دادن عملی باشد. (از
منقصهلغتنامه دهخدامنقصه . [ م َ ق َ ص َ / ص ِ ] (ازع ، اِ) منقصة. منقصت . نقص . عیب . کاستی : اخلاص و صدق و منقبه داریم و خود نداشت غدر و نفاق و منقصه تا خاندان ماست . خاقانی .رجوع به منقصة و منقصت
افعال ناقصهلغتنامه دهخداافعال ناقصه . [ اَ ل ِ ق ِ ص َ / ص ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فعلهای ناتمام . مقابل تام .و در اصطلاح فن نحو: افعالی را گویند که برای دلالت بر تقریر و تثبیت فاعل بر صفتی وضع شده اند. و در اصطلاح فن منطق آنها را کلمات وجودیه نامند. مانند: کان .