قصیدهفرهنگ فارسی عمیدشعری که حداقل دارای شانزده بیت است که مصراع اول بیت اول با مصراعهای دوم همۀ بیتها همقافیه است و موضوع آن بیشتر در وعظ، حکمت، حماسه، یا در مدح یا ذم کسی یا چیزی است؛ چکامه.
قصیدهفرهنگ فارسی معین(قَ دَ یا دِ) [ ع . قصیدة ] (اِ.) نوعی شعر بلند که دو مصرع بیت اوّل با مصرع های دوم دیگر ابیات هم قافیه است و بیشتر برای بیان مدح و یا ذم و وعظ و حکمت به کار گرفته می شود. ج . قصاید.
کشیدهلغتنامه دهخداکشیده . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف ) طویل . دراز. (ناظم الاطباء). ممتد. ماد. ممدود. مدید. (یادداشت مؤلف ) : درازتر ز غم مستمند سوخته جان کشیده تر ز شب دردمند خسته جگر. <p
قشدةلغتنامه دهخداقشدة. [ ق ِ دَ ] (ع اِ) دُرد مسکه و ته نشین آن چون با پست و خرما پخته شوند. (منتهی الارب ). الثفل یبقی اسفل الزبد اذا طبخ مع السویق و التمر لیتخذ سمناً. || و قیل ثفل السمن . سرشیر رقیق ، و آن را به ترکی قیماق گویند. (اقرب الموارد). سرشیر تنک . (منتهی الارب ). || (ص ) شترماده
قشذةلغتنامه دهخداقشذة. [ ق ِ ذَ ] (ع ص ، اِ) دارای معانی قشدة است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قشدة شود.
قصدةلغتنامه دهخداقصدة. [ ق َ ص َ دَ ] (ع اِ) یکی قَصَد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَصَد شود. || برگ و شاخ که نخستین برآید از درخت خاردار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قصدةلغتنامه دهخداقصدة. [ ق ِ دَ ] (ع اِ) پاره از چیزی شکسته . ج ، قِصَد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قصیده سرالغتنامه دهخداقصیده سرا. [ ق َ دَ / دِ س َ ] (نف مرکب ) که قصیده گوید. شاعر که قصیده به نظم آرد. رجوع به قصیده شود.
قصیده سرالغتنامه دهخداقصیده سرا. [ ق َ دَ / دِ س َ ] (نف مرکب ) که قصیده گوید. شاعر که قصیده به نظم آرد. رجوع به قصیده شود.
رقصیدهلغتنامه دهخدارقصیده . [ رَ دِ ] (ن مف مجعول ) به رقص درآمده . برقص واداشته . (از یادداشت مؤلف ).
بیت القصیدهلغتنامه دهخدابیت القصیده . [ ب َ تُل ْ ق َ دَ ] (ع اِ مرکب ) شاه بیت . بیت القصیده آنست که نخست شاعر را معنی در خاطر آید و آنرا نظم کند و بناء قصیده بر آن نهد و ممکن باشد که در قصیده بهتر از آن بیت بسیار افتد و عامه شعراء بیت القصیده آنرا خوانند که بهترین ابیات قصیده بوده . (المعجم فی معا
بیت القصیدهفرهنگ فارسی عمید۱. بهترین شعر قصیده؛ شاهبیت قصیده.۲. بیتی که غرض شاعر در آن گنجانیده شده.