قفلیلغتنامه دهخداقفلی . [ ق ُ ] (اِخ ) حمادبن ابی حنیفه . از راویان است . لقب رجالی وی قفلی است . (ریحانة الادب ج 3 ص 316).
قُفْلیْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی توقف روی یک فکر یا فعالیت ، تکرار ، انجام مکرر یک کار ارادی یا غیر ارادی
طفیلی قفیلیلغتنامه دهخداطفیلی قفیلی . [ طُ ف َ / ف ِ ق ُ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . قفیلی را همراه ناخوانده ٔ طفیلی تعبیر می کنند. رجوع به طفیلی شود.
غزن قفلیلغتنامه دهخداغزن قفلی . [ غ َ زَ ق ُ ] (اِ مرکب ) (یا غزن قلفی ) . در تداول عامه قلاّب فلزی که در حلقه ای داخل میشود و برای پیوستن کناره های متقابل لباس به کار میرود.
طفیلی قفیلیلغتنامه دهخداطفیلی قفیلی . [ طُ ف َ / ف ِ ق ُ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . قفیلی را همراه ناخوانده ٔ طفیلی تعبیر می کنند. رجوع به طفیلی شود.
طفیلی قفیلیلغتنامه دهخداطفیلی قفیلی . [ طُ ف َ / ف ِ ق ُ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . قفیلی را همراه ناخوانده ٔ طفیلی تعبیر می کنند. رجوع به طفیلی شود.